چه مى شد آه اى موساى من،من هم شبان بودم
تمام روز و شب زلف خــدا را شانه مى کردم
نه از ترس خــدا،از ترس این مردم به محـرابم
اگر مى شد همه محراب را میخانه مى کردم
اگر مى شد به افسـانه شبى رنگ حقیقت زد
حقیقت را اگر مى شد شبى افسانه مى کردم
چه مستى ها که هر شب در سر شوریـده مى افتاد
چه بازى ها که هر شب با دل دیوانه مى کردم
یقین دارم سرانجـام من از این خوبتــر مى شد
اگـر از مـرگ هـم چـون زنـدگى پـــــروا نمى کردم
سرم را مثل سیبى سرخ صبحى چیده بودم کاش
دلـــم را چون انــارى کاش یک شب دانـه مى کردم
علی رضا قزوه
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 749
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0