عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



شب،حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام به خواب بعضی از خدام حرم خود آمدند و فرمودند:فردا صبح نعش فاسقی را از بغداد می ‏آورند که در زمين نجف دفن کنند.شما برويد و مانع اين کار شويد و نگذاريد که او را در جوار من دفن کنند!
فردای آن شب،خدام حرم مطهر،يکديگر را خبر کردند و بيرون دروازه ‏ی نجف رفتند و ايستادند تا نگذارند نعش آن فاسق را وارد کنند.ولی هر قدر انتظار کشيدند،جنازه‏ای نياوردند
!

 

 

شب بعد،باز در خواب دیدند که حضرت امیرالمؤمنین علیه‏السلام فرمود:آن مرد فاسق را - که در شب گذشته گفتم،نگذارید او در نجف دفن شود-فردا می‏ آورند.به استقبال او بروید و او را با عزت و احترام بیاورید و در بهترین جاها دفن کنید!
گفتند: آقا،شب قبل فرمودید: نگذارید دفن شود! و حالا می فرمایید:در بهترین جاها دفن شود؟!
حضرت فرمودند:آنهایی که آن نعش را می‏آوردند شب گذشته راه را گم کردند و عبورشان به زمین کربلا افتاد.باد وزیده است و خاک و غبار زمین کربلا را در تابوت او ریخته است.به برکت خاک کربلا و احترام فرزندم حسین علیه‏السلام،خداوند از جمیع تقصیرات او گذشت و او را آمرزید و رحمت خود را شامل حالش گردانید!

امام زمان فرمودند:«هیچکس را از کربلا به جهنم نمی‏ برند«

آخوند ملامحمد کاظم هزار جریبی قدس سره فرمود:از آقای میرزا محمد شهرستانی که عالم جلیل القدری بود و بر جنازه‏ی سید بحرالعلوم نماز خواند،شنیدم که فرمود:
من در اوایل جوانی،مجاورت زمین کربلا را اختیار کرده بودم.رفیق صالح و پرهیزگاری داشتم که مجاور نجف اشرف بود.او اهل خاتون آباد و اسمش حاج حسنعلی بود.وی پیوسته به من تکلیف می‏کرد که به نجف برویم و در آنجا مجاورت نماییم،زیرا سکونت در کربلا قساوت می‏آورد،و مجاورت درنجف اشرف به مراتب بهتر از کربلا است.بالاخره شبی خواب دیدم که در رواق حضرت امیر المؤمنین علیه‏السلام هستم و همان رفیقمان - حاج حسنعلی- هم آنجا بود و مجاورت کربلا را برای من،انکار می‏کرد! ناگاه دیدم حضرت امام زمان علیه‏السلام در رواق تشریف دارند!
حاج حسنعلی خدمت آن حضرت آمد و عرض کرد:شما اینجا تشریف دارید و مردم برای زیارت شما،به سامرا می‏آیند؟! حضرت فرمودند:آنجا هم هستم! سپس با دست مبارک به ضریح اشاره کردندو فرمودند:«بحق امیرالمؤمنین لایقودون احدا من کربلا الی جهنم!».یعنی:به امیرالمؤمنین علیه‏السلام قسم،که هیچ کس را از کربلا به سوی جهنم نمی‏برند! سپس فرمودند:«به شرط این که شبی را در آنجا مانده باشد«!
من گمان کردم که مقصود آن حضرت،از بیتوته درکربلا این است که درآنجا مشغول عبادت باشد.بنابر این عرض کردم:ما شبها،تا هنگام طلوع آفتاب،می‏ خوابیم.حضرت فرمودند:«اگر چه تا هنگام طلوع آفتاب خوابیده باشد«!
به همین جهت من مجاورت زمین کربلا را اختیار کردم.

امام حسین فرمودند:کدام فرشته جرأت دارد که از مدفون در کربلا سؤال کند؟

مرحوم آیة الله العظمی وحید بهبهانی فرمود:

من در خواب حضرت سیدالشهداء علیه‏السلام را دیدم و عرض کردم:«یا سیدی هل یسئل عمن یدفن فی جوارکم»؟ آیا از کسی که در جوار شما دفن می‏ شود،(به توسط نکیر و منکر)سؤال می ‏شود؟
حضرت سیدالشهداء علیه‏السلام فرمودند:کدام ملک جرأت دارد که از او سؤال کند؟

دفن در کربلا،امان از هول قیامت‏
عالم جلیل القدر مرحوم هزارجریبی قدس سره،ازعالم بزرگ شیعه مرحوم سیدعلی طباطبائی قدس سره معروف به »صاحب ریاض» نقل کرده است که فرمود:
در ایام تحصیل،روزهای پنج شنبه،طرف عصر برای زیارت اهل قبور،از کربلا خارج می‏ شدم،و به طرف خیمه‏ گاه می‏رفتم.شبی در عالم رؤیا دیدم که من به آنجا رفته‏ ام و شهر کربلا رنگ دیگری به خود گرفته است! خبری از خانه ‏ها و ساختمان ها نیست و فقط قبوری پیدا بود که در مکان بلندی قرار گرفته بود.من از دیدن آن منظره وحشت کردم و به فکر فرو رفتم و در این حال بود که شنیدم هاتفی به زبان فارسی گفت:
خوشا به حال کسی که در این زمین مقدس (کربلا)،مدفون شود.اگر چه با هزاران گناه باشد،از هول قیامت سالم می‏ماند! و هیهات است که از هول قیامت،در سلامت باشد،کسی که در این زمین دفن نشود!

شفاعت امام حسین پاداش زیارت‏
مرحوم سید بن طاووس قدس سره از محمد بن داود نقل کرده‏اند که می ‏گفت:
همسایه ‏ای داشتم که معروف به «علی بن محمد» بود.ایشان برایم گفت که من از ایام جوانی، هر ماه به زیارت حضرت امام حسین علیه‏السلام می‏ رفتم تا اینکه سن من بالا رفت و نیروی جسمم ضعیف شد و چند وقتی زیارت کربلا را ترک کردم.پس از مدتی به قصد زیارت کربلا،پیاده حرکت کردم.پس از چند روز به کربلا رسیدم و به زیارت حضرت امام حسین علیه‏السلام نائل شدم.سلام دادم و دو رکعت نماز بجا آوردم و بعد از زیارت و نماز،از فرط خستگی راه،کنار حرم خوابم برد!
در عالم خواب دیدم که به خدمت آقای خودم،حضرت ابی‏عبدالله الحسین علیه‏السلام مشرف شده ‏ام.حضرت رویشان را به بنده کردند و فرمودند:«ای علی،چرا به من جفا کردی با اینکه نسبت به من خوبی و نیکی می‏ کردی؟!«
عرض کردم: ای آقای من،بدنم ضعیف شده است و توانایی خود را از دست داده ام و توان آمدن ندارم. اکنون نیز چون فهمیده ‏ام که آخر عمر من است،با آن حالی که داشتم، این چند روز راه را به عشق شما به زیارت آمدم.من روایتی از شما شنیده‏ ام و دوست داشتم که آن را از خود شما بشنوم!
حضرت فرمودند:آن روایت را بگو! گفتم:چنین نقل شده است که فرموده‏ اید:من زارنی فی حیوته،زرته بعد وفاته! هر که مرا در حال حیاتش زیارت کند و به زیارت من نائل گردد من هم بعد از وفاتش او را زیارت می‏ کنم و به زیارت او می ‏آیم.
حضرت فرمودند: بله،من گفته ‏ام! حتی اگر او را (زیارت کننده‏ ام را)در آتش ببینم،نجاتش خواهم داد.

دو ملک نقاله می‏ خواستند جوان گنهکار را ازحرم خارج کنند،ولی امام حسین آنها را منع کردند
عالم جلیل القدر «شیخ حسین جبعی قدس سره» پدر شیخ بهایی قدس سره می‏گوید:
شبی در حرم مطهر امام حسین علیه‏السلام بودم،که جنازه ‏ای را برای دفن آوردند.او جوان گنهکاری بود،که وصیت کرده بود تا او را در حرم دفن کنند،و به وصیت او جامه‏ ی عمل پوشیده شد.

سحرگاهان دیدم،دو مرد با صورتی مهیب و زنجیرآتشین آمدند و او را ازقبر درآوردند و می‏کشیدند! آن جوان رو به قبر مطهر کرد و گفت:«انی التجأت الیک و انی ضیفک! من به شما پناهنده شده‏ام، من مهمان شما هستم
ناگهان از ضریح مطهر صدایی بلند شد: «خلوه،خلوه،فانه استجار(بنا).او را رها کنید،او به ما پناه آورده است
آن دو ملک گفتند:سمعا و طاعة (و به روی چشم، اطاعت می‏ شود) و او را برگرداندند.

حضرت امام حسین ملائکه نقاله را منع کردند

مرحوم عراقی درکتاب دارالسلام می‏ نویسد:حاج میرزا مهدی آشتیانی حکایت کرد که شخصی بنام محمود که خادم حرم امام حسین علیه‏السلام بود این قضیه را نقل کرد:
شبی نوبت من بود که همراه با عده ‏ای از رفقای کشیک،از حرم امام حسین علیه‏السلام محافظت کنیم.مردم بیرون رفتند و همه‏ ی درها را قفل زدیم و خدام خوابیدند.شب به نیمه رسیده بود و من به صورت اتفاقی بیدار بودم! ناگهان دیدم دو نفر از باب معروف به «زینبیه»،به صحن داخل شدند و بالای قبر تازه‏ای که در همان روز،شخصی در آن دفن شده بود؛ آمدند.قبر را شکافتند و میت مدفون در آن قبر را بیرون آوردند!
در این هنگام دیدم که آن میت به آن دو نفر استغاثه و التماس می ‏کند و آنها به حرفش گوش نمی‏دهند و به او ترحم نمی‏ کنند.سپس او را گرفتند و خواستند ازهمان در«زینبیه»بیرون بروند. چون صاحب قبر از ترحم آنها مأیوس شد، روی خود را به طرف حرم مطهر نمود و عرض کرد: اهکذا یفعل بجارک یا اباعبدالله؟! آیا چنین رفتاری با همسایه‏ ی (پناه آورده) شما انجام می‏شود، ای اباعبدالله؟!
ناگهان صدایی از حرم مطهر شنیدم،که از هیبت آن دیوارها و قندیلها به لرزه درآمد و فرمود: «ردوه، ردوه! او را برگردانید، او را برگردانید!«
آن دو نفر با عجله،جنازه را به جای خود برگرداندند و رفتند! صبح روز بعد،کنار آن قبر آمدم و دیدم اثر شکافتن و تغییر در آن ظاهر است!

برزخ یکی از شیوخ عرب،که دوست داشت عزای امام حسین برپا گردد شهید بزرگوار،استاد اخلاق،آیة الله دستغیب در یکی از کتابهای پر بهای خود(گنجینه ‏ای از قرآن)فرموده ‏اند:یکی از علما در حدود بیست سال پیش،برای بنده نقل فرمود که یکی از شیوخ عرب در عراق مرده بود.
در خواب دیدند که او معذب است و با غل‏های آتشین،او را در محضر حضرت امیرالمؤمنین علیه‏السلام حاضر کردند. حضرت از او پرسیدند: در دنیا،چه عمل داشتی؟!
شیخ عرب گفت:خرابکاری داشتم،ولی کارهای خوب هم داشته ‏ام! مثلا مردم را به خیرات وامی‏ داشتم و به مجالس روضه خوانی دعوت می‏ کردم.

حضرت فرمودند:آری،ولی مردم را با رودربایستی،وادار می‏کردی! عرض کرد:بلی،ولی بالاخره جلال شما را با این کار ظاهر می‏کردم. حضرت فرمودند: غرضت آن بود که ریاستت محفوظ بماند! عرض کرد:صحیح است که من یک عمل خالص نداشتم،ولی شما خودتان شاهد هستید که در دلم خوش داشتم که نام شما بلند شود و عزای امام حسین علیه‏السلام برپا گردد!
حضرت فرمودند:«پس حسابت با حسین علیه‏السلام است»یعنی باید از باب الحسین وارد شوی ورنه از طریق عدل،راهی برای نجات تو نیست.
بیننده‏ ی خواب گفت:در این هنگام،دیدم که حضرت سیدالشهداء علیه‏السلام در گوشه‏ ای قرار گرفته‏ اند و این شیخ عرب را نزد آقا آوردند.
حضرت امام حسین علیه‏السلام فرمودند:خلوه! او را رها کنید.

روح فتحعلی شاه قاجار پس از مرگ،به خاطر آب نوشیدن به یاد امام حسین،در حرم مطهر دیده می‏شود.محدث نوری این قضیه را از کلیددار حضرت امام حسین علیه‏السلام روایت کرده ‏اند: در زمان مرحوم فتحعلی شاه قاجار،شبی او را در حرم امام علیه‏السلام دیدم.خیلی تعجب کردم که چطور شده است که شاه ایران بدون سر و صدا به کربلا آمده است و به زیارت حرم مطهر مشغول است؟
از حرم بیــرون آمدم و از کفش‏داری ها پرسیدم.آنها گفتند:چنین چیـزی نیست و ما درباره ‏ی آمدن او خبری نداریم.باز به حرم برگشتم و او را ندیدم! سه روز بعد خبر رسید که فتحعلی شاه مرحوم شده است!
من در این فکر بودم که این،چه قضیه‏ ای بود؟تا آنکه شبی در عالم خواب دیدم فتحعلی شاه در حرم حضرت سیدالشهدا علیه‏السلام است،به ایشان گفتم:آقا،من چند شب پیش،شما را در حرم مطهر امام حسین علیه‏السلام دیدم!

فتحعلی شاه گفت:بلی من بودم! و علت این که مرا در حرم دیدید،این است که شبی در بستر در حال استراحت بودم. چون آن شب ماهی شوری خورده بودم؛خیلی عطش بر من غالب شده بود،به قدری که نزدیک بود هلاک شوم و کسی هم به بالینم حاضر نبود!
خودم برخاستم و ظرف آبی پیدا کردم و آب خوردم و یادی از لب تشنه‏ ی امام حسین علیه‏السلام نمودم.حضرت امام علیه‏السلام به پاس آنکه من در آن شب و در آن حال به یادشان بودم،روح مرا به اینجا آوردند .

آیة الله العظمی ملا علی کنی،روح فتحعلی شاه را در بیداری در حرم امام حسین دیدند.مرحوم عراقی در کتاب دارالسلام فرموده ‏اند که این قضیه را فقیه بزرگوار حاج ملا علی کنی طهرانی به خط شریفشان مرقوم داشتند:
اینجانب در سالهایی که در کربلای معلی به تحصیل علم اشتغال داشتم،هر گاه در مسئله ‏ای دچار تحیر واشکال می‏ شدم،در هنگام خلوت بودن حرم سیدالشهداء علیه‏السلام مانند دو سه ساعت به ظهر،به آنجا مشرف می‏شدم و نزدیک ضریح مطهر می‏ نشستم و پس از دعا کردن و طلب کمک از حضرت امام حسین علیه‏السلام،در آن مسئله‏ی مورد نظر،تأمل و تفکر زیادی می‏کردم و خداوند متعال به باطن آن حضرت و آل او علیهم‏السلام افاضه‏ ی فیض می‏کرد و بر رفع اشکال راهنمایی می‏نمود. فحمدا ثم حمدا له.
روزی اتفاقا در آن ساعت،حرم مطهر بسیارخلوت بود و اینجانب نزدیک بالای سر مقدس نشسته بودم.ناگهان دیدم خاقان مغفور فتحعلی شاه (البسه الله حلل النور(از در کوچکی که از کنار قبر حبیب بن مظاهر علیه‏السلام به حرم محترم باز می ‏شود،وارد حرم شدند.مانند آن زمانی که من در مدرسه‏ ی خان مروی بودم و مرحوم فتحعلی شاه برای دیدن مرحوم مبرور آخوند ملا عبدالله مدرس،به آن مدرسه تشریف می‏آوردند و من مکرراً ایشان را دیده و شناخته بودم.لکن در آن زمان هر چه ایشان را دیده بودم،با لباس متعارفی بودند.ولی این بار که ایشان را در حرم دیدم، با همان لباسی که عکسهای بزرگ ایشان را می‏ کشیدند، ملبس بودند.
اطراف دامنهای قبای بلندشان مروارید دوزی شده بود و در هر دو بازو، بازوبندهای جواهر بر روی قبا بسته بودند! با این هیئت و با همان ریش بلند همیشگی،از آن در کوچک وارد حرم شدند و به طرف بالای سر مقدس آمدند و خود را به ضریح مقدس چسباندند و با دستها دعا و زیارتی خواندند و من نشنیدم که چه چیزی خواندند.
سپس بلافاصله به سمت پشت سر مطهر آمدند،تا زیارت حضرت علی اکبر علیه‏السلام و سایر شهداء علیهم‏السلام را بخوانند،به گونه ‏ای که از کنار اینجانب گذشتند و گمان می‏ کنم دامن قبایشان به زانوی من [که نشسته بودم] برخورد کرد.
پس از آنکه فتحعلی شاه از جلو اینجانب گذشتند، من ملتفت شدم و به خود آمدم و باز خود گفتم: یعنی چه؟ این چه حکایتی است؟ پادشاه ایران بر خلاف همیشه بی‏خبر و بی‏سر و صدا به زیارت حضرت امام حسین علیه‏السلام آمده است؟ نه های و هویی!نه استقبالی!نه جمعیتی؟!

من متعجب شدم و برخاستم و با خود گفتم:اکنون می‏روم و با ایشان سؤال و جواب می‏ کنم. هنوز لحظه‏ ای نگذشته بود و به اندازه ‏ی خواندن زیارت حضرت علی اکبر علیه‏السلام وقت نگذشته بود،که نزد پایین پای مقدس رفتم،اما فتحعلی شاه را ندیدم! در نزدیک پنجره ‏ی مقام شهدا نیز ایشان را ندیدم. از حرم بیرون رفتم،در رواقی که از ایوان طلا بر آن وارد می‏شوند، دو سه نفر خادم را دیدم که آنها مرا می‏ شناختند.ترسیدم که اگر از آنها سؤال کنم که فتحعلی شاه را دیدید که کجا رفت یا نه؟ فکرهای دیگری درباره‏ ی من کنند. بنابر این از آنها سؤال کردم: شخصی ایرانی با ریش بلند و قبای بلند،که اکنون از حرم بیرون آمد،دیدید؟
خدام گفتند: ندیدیم!
باز نزد کفشدارهای سمت شرقی آمدم و سؤال کردم.خلاصه از همه‏ ی کفشدارهای دیگر نیز سؤال کردم،اما همه می‏ گفتند: چنین شخصی را ندیده ‏ایم.
اینجانب زمان این واقعه رابه خاطر ندارم،اما همین قدر می‏ دانم که این واقعه پس ازوفات ایشان واقع شده است! ولی هنوز خبر وفاتشان به کربلا نرسیده بود.
هنگامی که به طهران آمدم،مرحوم حاج ملا محمد نوری که خیلی مقدس بود،نیز فتحعلی شاه را در عالم بیداری دیده بود و تاریخ آن را ثبت کرده بود،و آن تاریخ مطابق بود با تاریخ وفات مرحوم فتحعلی شاه.غفر الله له و لنا بالحسین و آبائه و ابنائه علیهم‏السلام.

گریه و آرزوی یاری به امام حسین،موجب نجات عمرو بن لیث شد.
فقیه و محقق ربانی،دانشمند بزرگ شیعه و مربی زهد و تقوا،احمدبن محمد معروف به مقدس اردبیلی قدس سره این قضیه را نقل فرموده است:
عمرو بن لیث امر نمود که لشکریانش از جلوی او به صف رژه روند.او مقرر نموده بود که هر سرداری با خود هزار نفر را مجهز نماید و در دست هر سردار لشکر،یک پرچم به عنوان علامت باشد(که این لشکر هزارنفر است)و آن تعداد از افراد را بر او عرضه نماید،یک گرز از طلا به عنوان جایزه بگیرد!
در این هنگام صد و بیست پرچم برپا شد و هر پرچمی علامت هزار نفر بود! چون از مشاهده ‏ی لشکر خود فارغ گردید،صد و بیست گرز طلا به آنها داد.وقتی که لفظ «صد و بیست گرز» که نشانه‏ ی صد و بیست هزار مرد باشد،به او گوشزد شد،عمرولیث خود را از اسب به زمین انداخت و سر به سجده نهاد و روی خود را به خاک مالید و زار زار گریست و زمانی ممتد در آن گریه و زاری ماند و بی‏هوش گردید!
بعد از آنکه عمرو به هوش آمد،هیچ کس قدرت نداشت که علت گریه و زاری را از او بپرسد.او یک ندیمی داشت که از او پروایی نداشت.آن ندیم پیش آمد و گفت: ای پادشاه،کسی که چنین لشکری دارد،باید خوشحال و خندان باشد وحالا که وقت گریه نبود،چرا شما اینچنین گریستید؟!

عمرو بن لیث گفت:شنیدم که عدد لشکریان من صد و بیست هزار نفر بودند.ناگهان واقعه ‏ی کربلا به خاطرم افتاد و حسرت بردم و آرزو کردم که ای کاش آن روز در آن صحرا می‏ بودم و دمار از کفار برمی‏آوردم! یا من نیز جانم را فدای حسین علیه‏السلام می‏کردم.
چون عمرو بن لیث وفات نمود.او را در خواب دیدند که تاج بر سر دارد و در جای بسیار رفیعی است و حوریان در خدمت او هستند! به او گفتند: از کجا به این مقام رسیدی؟

عمرو گفت:وقتی که مرا در قبر گذاشتند ملائکه برای سئوال از من آمدند،از عهده‏ ی جواب برنیامدم. آنها خواستند مرا عذاب دهند که یک وقت سمت راست قبر شکافته شد و جوانی خوش‏رو، وارد قبرم گردید و فرمود: او را واگذارید! زیرا خدا او را به من بخشیده است!
گفتند: «سمعا و طاعة یا سیدی و مولای!» و رفتند.

من دست بر دامنش انداختم و گفتم:تو کیستی که در این وقت به فریادم رسیدی؟!
آن بزرگوار فرمود:من حسین بن علی هستم.آمده ‏ام تا آن قطره‏ ی اشکی را که برای من ریختی و آرزوی کمک مرا نمودی،تلافی نمایم و اینک به فریاد تو رسیدم.

نجات مختار به شفاعت امام حسین
در رجال مرحوم مامقانی قدس سره درباره‏ ی مختار،نقل می کند که حضرت امام صادق علیه‏ا لسلام فرمودند:
در روز قیامت،رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین علیهماالسلام از کنار جهنم عبور می‏ کنند.از میان آتش جهنم،سه مرتبه صدایی بلند می‏ شود که «یا رسول الله،به فریادم برس!!» اما حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به او اعتنایی نمی ‏کنند.
پس آن صدا سه مرتبه می‏گوید:«یا امیرالمؤمنین به فریادم برس!!» اما حضرت علی علیه‏السلام جوابی به او نمی‏دهند! سپس آن صدا سه مرتبه ندا می‏دهد: «یا حسین! به فریادم برس! زیرا من کشنده‏ ی دشمنان تو هستم

در این موقع رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم به امام حسین علیه‏السلام می‏ فرمایند: جواب او را بده! و امام حسین علیه‏السلام او را از آتش بیرون می‏آورند!
وقتی از امام صادق علیه‏السلام سبب دوزخ رفتن مختار را پرسیدند،امام علیه‏السلام فرمودند: چون مختار سلطنت را دوست داشت و خواستار دنیا و نقش و نگار آن بود.مجازات می‏ شود زیرا دوستی دنیا سرچشمه ‏ی همه‏ ی گناهان است.




:: موضوعات مرتبط: داستان بلند , ,
:: بازدید از این مطلب : 943
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
ن : Bahram
ت : یک شنبه 28 آبان 1391
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان Harmonic... و آدرس bahram3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com