به شیطان گفتـم:«لعنت بر شیطان»!
لبخنـد زد.
پرسیدم:«چـرا می خنـدی؟»
پاسخ داد:«از حماقت تـو خنـده ام می گیـرد»
پرسیدم:«مگر چه کـرده ام؟»
گفت:«مـرا لعنت می کنی در حالی که هیچ بدی در حق تـو نکرده ام»
با تعجب پرسیدم: «پس چـرا زمین می خورم؟!»
جواب داد:«نفس تـو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای.نفس تـو هنوز وحشی است؛تـو را زمین می زند.»
پرسیدم:«پس تـو چه کاره ای؟»
پاسخ داد:«هر وقت سواری آموختی،برای رم دادن اسب تـو خواهم آمد؛فعلاً برو سواری بیـاموز.»
:: موضوعات مرتبط:
داستان کوتاه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 342
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1