علاج گنـاه
روزی شبلی اندر بیمارستانی شد.
طبیبی دیوانه ای را علّت ظاهر علاج همی فرمود.
شبلی به نزد او شد،گفت:ای خواجه! گناه را چه علاج داری؟
آن طبیب فرو ماند،ندانست که چه جواب دهد.
دیوانه آواز داد که:یا شبلی!
بیا اگر داروی گناه همی جویی،تا دارو آموزم،گفت:
برو،بیخ نیازمندی بیار و برگ پشیمانی و تخم شکیبایی بیار،در هاون توبه کن،به آب چشم و به دعا مرهم کن و اندر پاتیله ی پرهیزکاری کن و آتش محبّت زیر او کن تا به جوش آید.برگیر و به باد ندامت سرد کن و اندر قدح امید کن،به وقت سحر برخیز،گو: «یا ربّ! بد کردم.» اندر وقت گناه از تو فرو ریزد و پاک گردی از علّت گناه.
شبلی گفت:متحیّر شدم،گفتم:چنین این نه سخن دیوانگان است.
گفت: من دیوانه در دوستی خلقم،در دوستی خداوند دیوانه نیم»
منتخب رونق المجالس و بستان العارفین و تحفة المؤیدین
:: موضوعات مرتبط:
داستان کوتاه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 407
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0