دوباره قافله رفت و دوباره غافلی من
نه بودنی،نه مماتی،نه رفتنی،نه حیاتی
نه ات نوید رهایی،نه ات امید نجاتی
نه های ماند و نه هویی،نه باده ای،نه سبویی
نه خواندنی،نه گلویـی،نه صومی و نه صـلاتی
تویی که زنده به گوری،ز خویش این همه دوری
چــرا نـه شــاعـر مشعر،نه عــارف عـــرفـاتی؟
به هفت سنگ دلت را گرفته اند به بازی
پی کدام منا باز عازم جمراتی؟
چقدر واژه و مصراع و شعر، سد رهت شد
تویی که کشته ی ترکیب و جادوی کلماتی
دخيلک قمراليل فی ليالی حزن
دخيلک قمر زاهر علی دمعاتی
به ياد سعدی شيراز دل به گريه سپردم:
"سل المصانع رکبـا تهیـم فی الفلواتـی"
دوباره قافله رفت و دوباره غافلی من
بیــا و نذر دلـم کن سلامی و صلواتی
=====================
دارد دیــر می شود
دیروز بر خرابه های بابل
حمورابی کنار ما ایستاد و عکس گرفت
سیگار برگ می کشید و شعرهای ابونواس را میخواند
حتی قول داد که عکس ها را برایمان ایمیل کند.
عراق،شیر سـنگی بی سر
عراق،کربلای تا هنوز بر نیزه
تانکها رفته اند و جهانگردان رفته اند
در زیر خرابه ها چیزی نیست
تنها نوشته های حمورابی را
در چشم های پسرکی عراقی میخوانم که به ما میگوید:
عمو! عمو! دارد دیر می شود
ای کاش سی سال دیر متولد می شدیم
ای کاش نوشته های حمورابی را
از سمت راست می خواندند
====================
به فکر مرگ باشید آی مردم دست کم یک روز
زمین را می کشند از زیر پامان مثل بم یک روز
نمی بینیم در آیینه خود را صبحدم یک روز
قیامت می شود صد بار از بم بیشتر ، یک صبح
بساط هفت گردون باز می ریزد به هم یک روز
حدوثی ناگهان خواب جهان را برمی آشوبد
حیاتی تازه خواهد یافت آدم از عدم ، یک روز
دوباره ساعت صبح قیامت زنگ خواهد زد
سواری می رسد ناگاه از سمت حرم یک روز
به قدر پلک بر هم خوردنی آخر به خود آیید
به فکر مرگ باشید آی مردم دست کم یک روز
================================
چرا زمانه پی نمی برد به اصل جوهرت؟
به جای شیر ، تیر نوش کرده بود اصغرت
و بعد تیر و تیغ و نیزه می زدند بر سرت
"کنار درک - غربت -تو كوه از كمر شكست"
چقدر زخم تشنه مانده است روی پیکرت
سر حسین تشنه لب هنوز روی نیزه هاست
زمانه خاک بر سرم، زمانه خاک بر سرت
هزار سال رفت و تو هنوز زخم می خوری
هزار سال رفت و تازه است زخم حنجرت
هزار سال رفت و دسته دسته ی قمه زنان
گرفته تیغ بر کف ایستاده در برابرت
حقيقت محمدی نه قیمه است و نه قمه
چرا زمانه پی نمی برد به اصل جوهرت؟
بیا کنار روضه های کوفیان نگاه کن
ببین که زخم تیرها چه کرده با برادرت
شب وداع آمد و سری زدم به مجلسی
که شعله اش اگرچه بود نام پاک مادرت
تمام شب شکسته سینه می زدم به یاد تو
و نوحه خوان که اسب می دواند روی پیکرت...
* * *
نشسته ام به یاد روزهای دور کودکی
شکسته دم گرفته ام به یاد دیده ی ترت
سلام می کنم سلام می کنم به زخم تو
سلام می کنم به عطر جمله های آخرت
سلام ما سلام ما به تشنگان کربلا
سلام ما سلام ما به اکبر و به اصغرت
=======================
خون خدا
نمی دانم تو را در ابر ديدم يا كجا ديدم
به هر جايی كه رو كردم فقط روی تو را ديدم
تو را در مثنوی، در نی،تو را درهای و هو، در هی
تو را در بند بند نالههای بی صدا ديدم
تو مانند ترنم، مثل گل، عين غزل بودی
تو را شكل توسل، مثل ندبه، چون دعا ديدم
دوباره ليله القدر آمد و شوريدگی هايم
تب شعر و غزل گل كرد و شور نينوا ديدم
شب موييدن شب آمد و موييدن شاعر
شكستم در خودم از بس كه باران بلا ديدم
صدايت كردم و آيينهها تابيد در چشمم
نگاهم را به دالان بهشتی تازه وا ديدم
نگاهم كردی و باران يكريز غزل آمد
نگاهت كردم و رنگين كمانی از خدا ديدم
تو را در شمعها، قنديلها، در عود، در اسپند
دلم را پرزنان در حلقه پروانهها ديدم
تو را پيچيده در خون، در حرير ظهر عاشورا
تو را در واژههای سبز رنگ ربنا ديدم
تو را در آبشار وحی جبرائيل و ميكائيل
تو را يک ظهر زخمی در زمين كربلا ديدم
تو را ديدم كه می چرخيد گردت خانه ی كعبه
خدا را در حرم گم كرده بودم، در شما ديدم
شبيه سايه تو كعبه دنبالت به راه افتاد
تو حج بودی، تو را هم مروه ديدم، هم صفا ديدم
شب تنهای عاشورا و اشباحی كه گم گشتند
تو را در آن شب تاريک، «مصباح الهدی» ديدم
در اوج كبر و در اوج ريای شام ـ اي كعبه ـ
تو را هم شانه و هم شان كوی كبريا ديدم
دمی كه اسبها بر پيكر تو تاخت آوردند
تو را ای بی كفن، در كسوت آل عبا ديدم
دليل مرتضی! شبه پيمبر! گريه ی زهرا(س)
تو را محكم ترين تفسير راز «انما» ديدم
هجوم نيزهها بود و قنوت مهربان تو
تو را در موج موج ربنا در «آتنا» ديدم
تو را ديدم كه داری دست در دستان ابراهيم
تو را با داغ حيـدر، كوچه كوچه، پا به پا ديدم
تو را هر روز با اندوه ابراهيم، همسايه
تو را با حلق اسماعيل، هر شب همصدا ديدم
همان شب كه سرت بر نيزهها قرآن تلاوت كرد
تو را در دامن زهرا(س) و دوش مصطفی(ص) ديدم
تنور خولی و تنهايی خورشيد در غربت
تو را در چاه حيدر همنوای مرتضی ديدم
سرت بر نيزه قرآن خواند و جبرائيل حيران ماند
و من از كربلا تا شام را غار حرا ديدم
به يحيی و سياوش جلوه می بخشد گل خونت
تو را ای صبح صادق با امام مجتبی(ع) ديدم
تو را دلتنگ در دلتنگی شامی غريبانه
تو را بی تاب در بی تابی طشت طلا ديدم
شكستم در قصيده، در غزل،ای جان شور و شعر
تو را وقتی كه در فرياد «ادرک يا اخا» ديدم
تمام راه را بر نيزهها با پای سر رفتی
به غيرت پا به پای زينب كبری(س) تو را ديدم
دل و دست از پليدیهای اين دنيا شبی شستم
كه خونت را حنای دست مشتی بی حيا ديدم
چنان فواره زد خون تو تا منظومه ی شمسی
كه از خورشيد هم خون رشيدت را فرا ديدم
مصيبت ماند و حيرت ماند و غربت ماند و عشق تو
ولا را در بلا جستم، بلا را در ولا ديدم
تصور از تفكر ماند و خون تو تداوم يافت
تو را خون خدا، خون خدا، خون خدا ديدم
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 413
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0