سرتا قدمش آنکه بودناز همین است
وز دل گرهی آنکه کند باز همین است
با نیم تبسم به دلم تاب و توانبرد
لبخند همین عشوه همین ناز همین است
عیسی نفسانند در این شهر ولیکن
آن را که رسد دعوی اعجاز همین است
در هر قدمی فتنه گری دیده اماما
شوخی که بود خانه برانداز همین است
یک عمر دعا کردم و دشنام شنیدم
آئین من و آن بت طناز همین است
خواهم که در این شعله چو پروانهبسوزم
مقصود من از این همه پرواز همین است
از دیدن دیوان تو "نظمی" همه گفتند
طرز سخن سعدی شیراز همین است
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 803
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0