عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود




 

حادثات فلکی چون نه به دست من و توست

 

رنجه از غم چه کنی جان و تن خویشتنا؟

 

مردم دانا اندوه نخورد بهر دوکار

آنچه خواهد شدنا و آنچه نخواهد شدنا

رهیـــ معیریـــ



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 875
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : یک شنبه 19 شهريور 1391

پاس ادب به حد کفایت نگاه دار
خواهی اگر ز بی ادبان یابی ایمنی

با کم ز خویش هر که نشیند به دوستی
با عز و حرمت خود خیزد به دشمنی


در خون نشست غنچه که شد همنشین خار
گردن فراخت سرو ز بر چیده دامنی


افتاده باش لیک نه چندان که همچو خاک
پامال هر نبهره شوی از فروتنی


رهیـــ معیریـــ



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 918
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : یک شنبه 19 شهريور 1391

 

 

بی روی تو گشت لاله گون مردم چشم

بنشست ز دوریت به خــون مردم چشم

افتـادی اگر ز چشم مـردم چون اشک

در چشم منی عزیز چون مردم چشم

رهیـــ معیریـــ



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 807
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : یک شنبه 19 شهريور 1391


 

کیم من دردمندی ناتوانی

اسیری خسته ای افسرده جانی

 

تذروی آشیان بر باد رفته

 

به دام افتاده ای از یاد رفته

 

دلم بیمار و لب خاموش و رخ زرد

 

همه سوز و همه داغ و همه درد

 

بود آسان علاج درد بیمار

 

چو دل بیمار شد مشکل شود کار

 

نه دمسازی که با وی راز گویم

 

نه یاری تا غم دل باز گویم

 

درین محفل چون من حسرت کشی نیست

 

بسوز سینه من آتشی نیست

 

الهی در کمند زن نیفتی

 

وگر افتی بروز من نیفتی

 

میان بر بسته چون خونخواره دشمن

 

دل آزاری به آزار دل من

 

دلم از خوی او دمساز درد است

 

زن بد خو بلای جان مرد است

 

زنان چون آتشند از تندخویی

 

زن و آتش ز یک جنسند گویی

 

نه تنها نامراد آن دل شکن باد

 

که نفرین خدا بر هر چه زن باد

 

نباشد در مقام حیله و فن

 

کم از نا پارسا زن پارسا زن

 

زنان در مکر و حیلت گونه گونند

 

زیانند و فریبند و فسونند

 

چو زن یار کسان شد مار زو به

 

چو تر دامن بود گل، خار از او به

 

حذر کن ز آن بت نسرین برودوش

 

که هر دم با خسی گردد هم آغوش

 

منه در محفل عشرت چراغی

 

کزو پروانه ای گیرد سراغی

 

میفشان دانه در راه تذروی

 

که ماوا گیرد از سروی به سروی

 

وفاداری مجوی از زن که بیجاست

کزین بر بط نخیزد نغمه راست

 

درون کعبه شوق دیر دارد

سری با تو سری با غیر دارد

 

جهان داور چو گیتی را بنا کرد

 

پی ایجاد زن اندیشهها کرد

 

مهیا تا کند اجزای او را

 

ستاند از لاله و گل رنگ و بو را

 

ز دریا عمق و از خورشید گرمی

 

ز آهن سختی از گلبرگ نرمی

 

تکاپو از نسیم و مویه از جوی

 

ز شاخ تر گراییدن به هر سوی

 

ز امواج خروشان تندخویی

 

ز روز و شب دورنگی ودورویی

 

صفا از صبح و شور انگیزی از می

 

شکر افشانی و شیرینی از ن ی

 

ز طبع زهره شادی آفرینی

 

ز پروین شیوه بالا نشینی

 

ز آتش گرمی و دم سردی از آب

 

خیال انگیزی از شبهای مهتاب

 

گرانسنگی ز لعل کوهساری

 

سبکروحی ز مرغان بهاری

 

فریب مار و دوراندیشی از مور

 

طراوت از بهشت و جلوه از حور

 

ز جادوی فلک تزویر و نیرنگ

 

تکبر از پلنگ آهنین چنگ

 

ز گرگ تیز دندان کینه جویی

 

ز طوطی حرف نا سنجیده گویی

 

ز باد هرزه پو نا استواری

 

ز دور آسمان نا پایداری

 

جهانی را به هم آمیخت ایزد

 

همه در قالب زن ریخت ایزد

 

ندارد در جهان همتای دیگر

 

بهدنیا در بود دنیای دیگر

 

ز طبع زن به غیر از شر چه خواهی؟

 

وزین موجود افسونگر چه خواهی؟

 

اگر زن نو گل باغ جهان است

 

چرا چون خار سرتا پا زبان است؟

 

چه بودی گر سراپا گوش بودی

 

چو گل با صد زبان خاموش بودی

 

چنین خواندم زمانی درکتابی

 

ز گفتار حکیم نکته یابی

 

دو نوبت مرد عشرت ساز گردد

 

در دولت به رویش باز گردد

 

یکی آن شب که با گوهر فشانی

 

رباید مهر از گنجی که دانی

 

دگر روزی که گنجور هوس کیش

به خاک اندر نهد گنجینه خویش

 

رهیـــ معیریـــ



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 822
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : یک شنبه 19 شهريور 1391


چشم فروبسته اگر وا کنی

درتو بود هر چه تمنا کنی

عافیت از غیر نصیب تو نیست

غیر تو ای خسته طبیب تونیست

از تو بود راحت بیمار تو

نیست به غیر از تو پرستار تو

همدم خود شو که حبیب خودی

چاره خود کن که طبیب خودی

غیر که غافل ز دل زار تست

بی خبر از مصلحت کار تست

بر حذر از مصلحت اندیش باش

مصلحت اندیش دل خویش باش

چشم بصیرت نگشایی چرا؟

بی خبر از خویش چرایی چرا؟

صید که درمانده ز هر سو شده است

غفلت او دام ره او شده است

تا ره غفلت سپرد پای تو

دام بود جای تو ای وای تو

خواجه مقبل که ز خود غافلی

خواجه نه ای بنده نا مقبلی

از ره غفلت به گدایی رسی

ور به خود آیی به خدایی رسی

پیر تهی کیسه بی خانه ای

داشت مکان در دل ویرانه ای

روز به دریوزگی از بخت شوم

شام به ویرانه درون همچو بوم

گنج زری بود در آن خاکدان

چون پری از دیده مردم نهان

پای گدا بر سر آن گنج بود

لیک ز غفلت به غم ورنج بود

گنج صفت خانه به ویرانه داشت

غافل از آن گنج کهد ر خانه داشت

عاقبت از فاقه و اندوه و رنج

مرد گدا مرد و نهان ماند گنج

ای شده نالان ز غمو رنج خویش

چند نداری خبر از گنج خویش؟

گنج تو باشد دل آگاه تو

گوهر تو اشک سحرگاه تو

مایه امید مدان غیر را

کعبه حاجات مخوان دیر را

غیر ز دلخواه تو آگاه نیست

ز آنکه د لی رابدلی راه نیست

خواهش مرهم ز دل ریش کن

هر چه طلب می کنی از خویش کن

 

رهیـــ معیریـــ



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 867
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : یک شنبه 19 شهريور 1391


 

لاله رویی بر گل سرخی نگاشت

 

کز سیه چشمان نگیرم دلبری

 

از لب من کس نیابد بوسه ای

 

وز کف من کس ننوشد ساغری

تا نبفتد پایش اندر بند ها

 

یاد کرد آن تازه گل سوگند ها

ناگهان باد صبا دامن کشان

 

سوی سرو و لاله شمشاد رفت

 

فارغ از پیمان نگشته نازنین

 

کز نسیمی برگ گل بر باد رفت

 

خنده زد گل بر رخ دلبند او

 

کآن چنان بر باد شد سوگند او




رهیـــ معیریـــ



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 1099
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : یک شنبه 19 شهريور 1391

چشم ها پرسش بی پاسخ حیرانیها
دستها تشنه ی تقسیم فراوانیها
با گل زم سر راه تو آذین بستیم
داغهای دل ما،جای چراغانیها
حالیا دست کریم تو برای دل ما
سرپناهی است در این بی سر و سامانیها
وقت آن شد که به گل حکم شکفتن بدهی
ای سرانگشت تو آغاز گل افشانیها
فصل تقسیم گل و گندم و لبخند رسید
فصل تقسیم غزل ها و غزلخوانیها
سایه ی امن کسای تو مرا بر سر بس
تا پناهم دهد از وحشت عریانیها
چشم تو لایحیه ی روشن آغاز بهار
طرح لبخند تو پایان پریشانیها

قیصر امین پور


 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 818
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : یک شنبه 19 شهريور 1391

آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود،صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
ای داد، کس به داغ دل باغ دل نداد
ای وای ، های های عزا در گلو شکست
آن روزهای خوب که دیدیم،خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
" بادا " مباد گشت و " مبادا " به باد رفت
" آیا " ز یاد رفت و " چرا " در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا...در گلو شکست

قیصر امین پور



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 1227
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : یک شنبه 19 شهريور 1391

سراپا اگر زرد پژمــرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی،لب پنجـره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود،ما دیـده ایم
اگر خون دل بود،ما خورده ایم
اگر دل دلیل است،آورده ایم
اگر داغ شرط است،ما برده ایم
اگر دشنه ی دشمنان،گردنیم !
اگر خنجر دوستان،گرده ایم!
گواهی بخواهید،اینک گواه:
همین زخمهایی که نشمرده ایم!
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم

قیصر امین پور



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 839
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : یک شنبه 19 شهريور 1391

درد های من
جامه نیستند
تا ز تن درآورم
" چامه و چکامه " نیستند
تا به " رشته ی سخن " در آورم
نعره نیستند
تا ز " نای جان " برآورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من


گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند
انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من


تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من


رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟
درد ، حرف نیست
درد ، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟

قیصر امین پور



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 797
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : Bahram
ت : یک شنبه 19 شهريور 1391

 

 

خارها
خوار نیستند
شاخه های خشک
چوبه های دار نیستند
میوه های کال کرم خورده نیز
روی دوش شاخه بار نیستند
پیش از آنکه برگهای زرد را
زیر پای خویش
سرزنش کنی
خش خشی به گوش می رسد :
برگهای بی گناه
با زبان ساده اعتراف می کنند
خشکی درخت
از کدام ریشه آب می خورد !


قیصر امین پور

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 899
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : یک شنبه 19 شهريور 1391

از غم خبـــری نبـود اگر عشق نبـود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود؟


بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود
این دایــره ی کبــود،اگر عشق نبود


از آینه ها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود؟


در سینه ی هر سنگ دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟


بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟
دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود


از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود؟

 
قیصر امین پور



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 884
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : یک شنبه 19 شهريور 1391

خسته ام از این کویر،این کویر کور و پیر
این هبوط بی دلیل،این سقوط ناگزیر
آسمان بی هدف،بادهای بی طرف
ابرهای سر به راه،بیدهای سر به زیر
ای نظاره ی شگفت،ای نگاه ناگهان !
ای هماره در نظر،ای هنوز بی نظیر !
آیه آیه ات صریح،سوره سوره ات فصیح !
مثل خطی از هبوط،مثل سطری از کویر
مثل شعر ناگهان،مثل گریه بی امان
مثل لحظه های وحی،اجتناب ناپذیر
ای مسافر غریب،در دیار خویشتن
با تو آشنا شدم،با تو در همین مسیر !
از کویر سوت و کور،تا مرا صدا زدی
دیدمت ولی چه دور ! دیدمت ولی چه دیر !
این تویی در آن طرف،پشت میله ها رها
این منم در این طرف،پشت میله ها اسیر
دست خسته ی مرا،مثل کودکی بگیر
با خودت مرا ببر،خسته ام از این کویر !





:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 831
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : یک شنبه 19 شهريور 1391

 

با توامــــ
ایـــ لنگـر تسکینـــ !
ایـــ تکانهایــــ دلـــ !
ایـــ آرامشـــ ساحلـــ !
با توامـــ
ایـــ نـور !
ایـــ منشـور !
ایـــ تمامـــ طیفهایــــ آفتابیــــ !
ایـــ  کبود ِ ارغوانیــــ !
ایـــ بنفشابیـــ !
با توامـــ ایــ شور،ایـــ دلشورهــ یــ شیرینـــ !
با توامـــ
ایـــ شادیـــ غمگینـــ !
با توامـــ
ایــ غمــ !
غمــ مبهمــ !
ایــ نمیــ دانمــ !
هر چهــ هستیـــ باشـــ !
اما کاشــــ...
نهــ ،جز اینمـــ آرزوییـــ نیستـــــ:
هـر چهــ هستیــ باشــ !
اما باشـــ !

قیصر امین پور

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 839
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : یک شنبه 19 شهريور 1391

ای شما !
ای تمام عاشقان ِ هر کجا !
از شما سوال می کنم :
نام یک نفر غریبه را
در شمار نامهایتان اضافه می کنید؟
یک نفر که تا کنون
ردپای خویش را
لحن مبهم صدای خویش را
شاعر سروده های خویش را نمی شناخت
گرچه بارها و بارها
نام این هزار نام را
از زبان این و آن شنیده بود
یک نفر که تا همین دو روز پیش
منکر نیاز گنگ سنگ بود
گریه ی گیاه را نمی سرود
آه را نمی سرود
شعر شانه های بی پناه را
حرمت نگاه بی گناه را
و سکوت یک سلام
در میان راه را نمی سرود
نیمه های شب
نبض ماه را نمی گرفت
وزهای چارشنبه سعت چهار
بارها شماره های اشتباه را نمی گرفت
ای شما !
ای تمام نامهای هر کجا !
زیر سایبان دستهای خویش
جای کوچکی به این غریب بی پناه می دهید؟
این دل نجیب را
این لجوج دیر باور عجیب را
در میان خویش
راه می دهید؟


 

قیصر امین پور



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 840
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : یک شنبه 19 شهريور 1391


حنجره ها روزه ی سکوت گرفتند
پنجره ها تار عنکبوت گرفتند

عقده ی فریاد بود و بغض گلوگیر
هت فصیح مرا سکوت گرفتند

 
نعره زدم : عاشقان گرسنه ی مرگند
درد مرا قوت لایموت گرفتند

چون پر پروانه تا که دست گشودم
دست مرا لحظه ی قنوت گرفتند


خط خطا بر سرود صبح کشیدند
روشنی صفحه را خطوط گرفتند


قیصر امین پور

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 896
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : یک شنبه 19 شهريور 1391



وقتی تـو نیستی
ه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها...
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخندهای لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم:
باشد برای روز مبـادا !
اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فـردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه میداند؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد!
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها...
هر روز بی تو
روز مباداست !






:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 1082
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : یک شنبه 19 شهريور 1391

 

 

دیشب دوباره
گویا خودم را خواب دیدم :
در آسمان پر می کشیدم
و لا به لای ابرها پرواز میکردم
و صبح چون از جا پریدم
در رختخوابم
یک مشت پر دیدم
یک مشت پر ، گرم و پراکنده
پایین بالش
در رختخواب من نفس می زد
آنگاه با خمیازه ای ناباورانه
بر شانه های خسته ام دستی کشیدم
بر شانه هایم
انگار جای خالی چیزی...
چیزی شبیه بال
احساس می کردم !


قیصر امین پور

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 901
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : یک شنبه 19 شهريور 1391

واژهـــ واژهـــ
سـطر سـطر
صفحهــــ صفحهــــ
فصلـــــ فصلـــــ
گیسوانــــ منــــ سفید میــــ شوند
همچنانکهــــ سطر سطر
صفحهـــ هایــــ دفترمـــ سیاهـــ میــــ شوند
خواستی که با تمام حوصله
تارهایــــ روشنــــ و سفید را
رشتهــ رشتهــ بشمـریــــ
گفتمتــــ کهـــ دستهایـــ مهربانیــــ اتـــــ
در ابتدایـــــ راهـــ
خستهــــ میـــــ شوند
گفتمتـــ که راهـــ دیگریــــ
انتخابــــ کنـــــ:
دفتـــر مـرا ورقـــ بـزنــــ!
نقطهــ نقطهــ
حرفــــ حرفــــ
واژهــ واژهــ
سطـر سطـر
شـعرهــایــــ دفتــــر مـــرا
مو بهــ مو حسابــــ کنــــ!

 

 

قیصر امین پور



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 743
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : یک شنبه 19 شهريور 1391

برای رسیدن ،چه راهی بریدم
در آغاز رفتن ،به پایان رسیدم
به آیین دل سر سرسپردم دمادم
که یک عمر بی وقفه در خون تپیدم
به هر کس که دل باختم ،داغ دیدم
به هر جا که گل کاشتم ،خار چیدم
من از خیر این ناخدایان گذشتم
خدایی برای خودم آفریدم
به چشمم بد ِ مردمان عین خوبی است
که من هر چه دیدم ، ز چشم تو دیدم
دهانم شد از بوی نام تو لبریز
به هر کس که گل گفتم و گل شنیدم

 

قیصر امین پور




:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 897
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : یک شنبه 19 شهريور 1391


الفبایــــ درد از لبمــــ می تـراود
نه شبنم،که
خون از شبم می ترواد
سه حرف است مضمون سی پاره ی دل
الف،لام،میم.از
لبـمـــــ می تراود
چنان گرم هذیان عشقم که
آتش
به جایــــ عرقــــ از تبمــــ می تراود
ز دلــــ بـر
لبمــــ تا دعاییـــــ بر آید
اجابت ز هـــر یاربمـــ می تراود
ز دینـــــ ریـا بیـــــ نیـازمـــــ،بنـازمـــ
به کفری که از مذهبمـــ می تراود

 

 

قیصر امین پور
قیصر امین پور



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 830
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : یک شنبه 19 شهريور 1391

 

تکیه داده ام
به باد
با عصای استوایی ام
روی ریسمان آسمان
ایستاده ام
بر لب دو پرتگاه ناگهان
ناگهانی از صدا
ناگهانی از سکوت
زیر پای من
دهان ِ دره ی سقوط
باز مانده است
ناگزیر
با صدایی از سکوت
تا همیشه
روی برزخ دو پرتگاه
راه می روم
سرنوشت من سرودن است


قیصر امین پور

قیصر امین پور

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 834
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : یک شنبه 19 شهريور 1391

 


دل داده ام بر باد،بر هر چه باداباد
مجنون تر از لیلی،شیرین تر از فرهاد
ای عشق از آتش اصل و نسب داری
از تیره ی دودی،از دودمان باد
آب از تو توفان شد،خاک از تو خاکستر
از بوی تو آتش،در جان باد افتاد
هر قصر بی شیرین،چون بیستون ویران
هر کوه بی فرهاد،کاهی به دست باد
هفتاد پشت ما از نسل غم بودند
ارث پدر ما را،اندوه مادرزاد
از خاک ما در باد،بوی تو می آید
تنها تو می مانی،ما می رویم از یاد

قیصر امین پور

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 805
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : یک شنبه 19 شهريور 1391


آنکه بی بـاده کند جان مــرا مسـت کجاست؟
آنکه بیرون کند از جان و دلم دسـت کجاست؟
آنکه ســوگنـد خـــورم جـــــز بسـر او نخــــورم
آنکه سوگند من و توبه ام اشکست کجاست؟
آنکه جــــان هـا بسحـــر نعــــــره زنـانـنــد ازو
آنکه ما را غمـش از جای ببردست کجاست؟
جــــان جانست و گـر جــای نـدارد چـه عجـب؟!
این که جا می طلبد در تن ما هست کجـاست؟
غمزه ی چشم بهـانه ست و زان سو هوسیست
انکه او در پس غمزه ست دلـم خست کجـاست؟
پـــــرده ی روشـن دل بســـت و خیــــــالات نمــود
وانکه در پــرده چنین پرده ی دل بست کجـاست؟
عقل تـا مسـت نشـد چــــون و چــــرا پسـت نشد
آنکه او مست شد،از چون و چرا رست،کجاست؟

 



مولانا



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 851
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : سه شنبه 14 شهريور 1391

در شهر زشت ما،

این‌ جا که فکر کوته و دیواره ی بلند،



افکنده سایه بر سر و بر سرنوشت ما،


من سال‌های سال،


در حسرت شنیدن یک نغمه‌ی نشاط،



در آرزوی دیدن یک شاخسار سبز،

یک چشمه،یک درخت،

یک باغ پرشکوفه،یک
آسمان صاف،


در دود و خاک و آجر و آهن دویده‌‌‌ام

 

فریدون مشیری



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 889
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 1 شهريور 1391

گشت غمناک دل و جان عقاب               

چو ازو دور شد ايام شباب
ديد کش دور به انجام رسيد               

آفتابش به لب بام رسيد
بايد از هستی دل بر گيرد            

ره سوی کشور ديگر گيرد

خواست تا چاره ناچار کند               

دارويی جويد و در کار کند
صبحگاهی ز پی چاره کار             



 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 929
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 1 شهريور 1391

 

ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حــال مـردمان چون است

به یاد لعـل تــــو و چشــــــم مست مِیگـونت
ز جامِ غم مِی لَعلی که می‌خورم خون است

ز مشـرقِ سرِ کو آفتـاب طلعت تو
اگر طلوع کند طالعم همایون است

حکایت لب شیرین کلام فرهاد است
شکنج طُرّه لیلی مقام مجنون است

دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است
سخن بگـو که کلامت لطیف و موزون است

ز دور باده به جان راحتی رسان ساقی
که رنج خاطـرم از جورِ دورِ گردون است

از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز
کنـارِ دامنِ من همچو رود جیحون است

چگونه شاد شود اندرون غمگینم
به اختیـار که از اختیار بیرون است

ز بیـخـــودی طلبِ یار می‌کند حـــــــافظ
چو مفلسی که طلبکار گنج قارون است

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 848
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 18 مرداد 1391


همه روز روزه رفتن،همه شب نماز کردن

همه ساله حـج نمودن،سفر حجـاز کردن

ز مـدینـــه تا به مکـه،بـه برهنـه پای رفتن

دو لـب از بـرای لبیـک،به وظیفـه باز کردن

به معـابد و مسـاجد،همه اعتکاف جستن

ز منــاهی و ملاهــی،همه احتـــراز کردن

شب جمعه ها نخفتن،به خدای راز گفتن

ز وجــود بی نیــازش،طلـب نیـــــــاز کردن

به خـــدا قسم که آنرا،ثمر آن قـدر نباشد

که بـه روی ناامیــــدی در بستـه باز کردن

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 836
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 18 مرداد 1391

دست پینـه بستـه آن مـــرد
چشم های پُـر حرف فــرزند

نگاه منتـظـــــران زن
بـوی خـــالی خــانـه
آرزوهای خفته ی یک دل
اجتــــــماعی پُــــر از درد

دخترک سرگردان خیابان ها
عشـــق دروغین واقعـی نما
فرماندهان به ظاهر خوب
دستان غـــریبـه ای آشنا
زخـــــــــم فــــــرزندان تبـاه شده
سرزمین پنهان میان سرزمین ها

جغرافیایی ساختگی
مـــرزی بی انتــــــــها
تبـی ســــرد در ایـن سـوز گــــــرما
قبلی که دیگر پمپاژ نمی کند خون

و فـرصت هـایـی که بــر باد رفت...



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 858
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : سه شنبه 17 مرداد 1391


تـو چـراغ آفتـابی،گل آفتابگـردان

نکند به ما نتـابی،گل آفتابگـردان

گل آفتاب ما را،لب کوه سر بریدند
نکند هنـوز خوابی،گل آفتابگردان؟

نه گلی فقط که نوری،نه که نـور بـوی باران
تـو صدای پای آبـی،گل آفتابگـردان

نه گلی نه آفتـابی،من و این هـوای ابـری
نکند به ما نتابی،گل آفتابگــردان؟

تـو بتاب و گل بیفشان،"سر آن نداردامشب
که بر آید آفتـابی "،گل آفتـابگـردان...

 

سعید بیابانکی



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 885
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : دو شنبه 16 مرداد 1391

 

 

دگر فرياد ها در سينه ی تنگم نمی گنجد
دگر از فرط می نوشی ميم مستی نمی بخشد
و بنگ آرامم نمی سازد دگر حشيش و گرس
باری بدن اندوه و خرامان است
دلم خواهد كه فرياد رعد آسا زنم
فرياد بر گويم خدايی نيست!
خدايی كه فغان و ناله هايم در دل او بی اثر باشد
خدا نيست
خدا هيچ است!
خدا پوچ است!
...
خدا جسمی است بی معنی!
"
خدا يک لفظ شيرين است"
من اينک ناله ی نی را خدا خوانم
من آن پيمانه ی مي را خدا خوانم
خدای من حشيش و گرس و بنگ مي باشد
خدای من شراب خون رنگ می باشد
شما ای موليانی كه می گوييد خدا هست؟!
و برای او صفت های توانا هم روا داريد!
بگوييد پس بفهمم
چرا اشک مرا هرگز نمی بيند؟
چرا ناله های قلب مرا هرگز نمي شنود؟
"
عجب بی پرده امشب من سخن گفتم؟!!!!"
خداوندا...
اگر در نعشه ی افيون از من مست گناهی سر زد ببخشيدم
ولی نه؟!
چرا من روسيه باشم؟
چرا غلاده ی تهمت مرا در گردن آويزد؟
شب است و ماه ميتابد
ستاره نقره می باشد
و گنجشک بر لبان هوس انگيز زنبق می زند بوسه
من اما سرد و خاموشم
خداوندا...
تو در قرآن جاويدت هزاران وعده ها دادي
تو می گفتی كه نامردان بهشت را نمی بينند
ولی من ديده ام
كه نامردان به از مردان
))
از خون جوانها،كاخها ساختند((!
تو ميگفتی اگر اهريمن شهوت
بر انسان حكم فرمايد
من او را مغلوب و با صليب خويش مصلوب خواهم كرد!
ولی من ديده ام
چشمان شهوت ران فرزندی
كه بر اندام لخت مادرش دزدانه می لغزيد!
پس...قولت!
اگر مردانگي اين است
به نامردی نامردان قسم
نامرد نامردم اگر دستی به قرآنت بيالايم!
خداوندا...
اگر روزی ز عرش خود به زير آيی
لباس فقر پوشی
"
غرورت را"
به زير پای به هم ريزی
و
شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آيی
زمين و آسمان را كفر ميگويی
نمی گويی!
خداوندا...
اگر در روز گرما خيز تابستان تنت را بر سايه ی ديوار بگشايی
لبت را بر كاسه ی مسی قير اندود بگذاری
زمين و آسمان را كفر می گويی
نمی گويی!
خداوندا...
اگر با مردم آميزی
پس روزی ز پيشانی عرق ريزی
زمين وآسمان را كفر می گويی
نمی گويی؟


 

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , متفرقه , ,
:: بازدید از این مطلب : 930
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 13 مرداد 1391


ار ِ دلــتـنگـیـت ُبستی،دیگه وقت رفتنه

  داری میری و فقط خاطره هات سهم منه

   دلم از حادثه خونه،چشام از خاطره خیس

   دوس داری برو ولی نامه برامون بنویس

  * * * * * * * * * * * * * * *



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 907
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 13 مرداد 1391

 

بـوی باران،بـوی سبــزه،بـوی خاک
شاخه‌های شسته،باران‌خورده پاک
آسمانِ آبی و ابر سپید
برگ‌های سبــز بید
عطر نرگس،رفص باد
نغمۀ شوق پرستوهای شاد
خلوتِ گرم کبوترهای مست

 

نرم‌نرمک می‌‌رسد اینک بهار
خوش به‌حالِ روزگار

 

خوش به‌حالِ چشمه‌ها و دشت‌ها
خوش به‌حالِ دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش به‌حالِ غنچه‌های نیمه‌باز
خوش به‌حالِ دختر میخک که می‌خندد به ناز

 

خوش به‌حالِ جام لبریز از شراب

خوش به‌حالِ آفتاب

 

ای دلِ من گرچه در این روزگار
جامه ی رنگین نمی‌پوشی به کام
باده ی رنگین نمی‌بینی به‌ جام
نُقل و سبـزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می‌باید تُهی‌ست
ای دریغ از تو اگر چون گُل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای‌ دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

 

گر نکوبی شیشه ی غم را به سنگ
هفت‌ رنگش می‌شود هفتاد رنگ


 

فریدون مشیری



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 855
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 13 مرداد 1391


سر خود را مزن اینگونه به سنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ

منشین در پس این بهت گران
مدران جامه جان را مدران

مکن ای خسته در این بغض درنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ

پیش این سنگدلان قدر دل و سنگ یکی است
قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی است

دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین

آن که می گفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دلازارترین شد چه دلازارترین

نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند
نه همین در غمت این گونه نشاند

با تو چون دشمن دارد سر جنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ

ناله از درد مکن
آتشی را که در آن زیسته ای سرد مکن

با غمش باز بمان
سرخ رو باش ازین عشق و سر افراز بمان

راه عشق است که همواره شود از خون رنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 866
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : جمعه 13 مرداد 1391

« دوستت دارم » را

من دلاویزترین شعر جهان یافته ام
این گل سرخ من است.
دامنی پر کن از این گل که دهی هدیه به خلق
که بری خانه دشمن
که فشانی بر دوست،

راز خوشیختی هرکس به پراکندن اوست!
در دل مردم عالم – به خدا -
نور خواهد پاشید

روح خواهد بخشید.

تو هم ای خوب من ! این نکته به تکرار بگو
این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت
نه به یکبار و به ده بار،که صد بار بگو

« دوستم داری » را از من بسیار بپرس
دوستت دارم را با من بسیار بگو


فریدون مشیری



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 869
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 13 مرداد 1391

من سکوت خویش را گم کرده ام
لاجرم در این هیاهو گم شدم
من،که خود افسانه می پرداختم
عاقبت افسانه ی مردم شدم


ای سکوت،ای مادر فریادها
ساز جانم از تو پر آوازه بود
تا در آغوش تو،راهی داشتم
چون شراب کهنه،شعرم تازه بود


در پناهت برگ و بار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یادها
من ندیدم خوشتر از جادوی تو
ای سکوت،ای مادر فریادها


گم شدم در این هیاهو،گم شدم
تو کجایی تا بگیری داد من؟
گر سکوت خویش را می داشتم
زندگی پر بود از فریاد من!


فریدون مشیری



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 928
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 13 مرداد 1391

بر نگه سرد من به گرمی خورشید
می نگرد هر زمان دو چشم سیاهت
تشنه ی این چشمه ام،چه سود،خدا را
شبنم جان مرا نه تاب نگاهت

جز گل خشکیده ای و برق نگاهی
از تـو در این گوشه یادگار نـدارم
زان شب غمگین که از کنار تو رفتم
یک نفس از دست غـم قرار ندارم


ای گل زیبا،بهای هستی من بود
گر گل خشکیده ای ز کوی تـو بردم
گوشه ی تنها،چه اشک ها که فشاندم
وان گل خشکیده را به سینـه فشـــردم


آن گل خشکیده،شرح حال دلم بود
از دل پر درد خویش با تو چه گویم؟
جز به تو،از سوز عشق با که بنالم
جز ز تو، درمان درد،از که بجویم؟


من، دگر آن نیستم،به خویش مخوانم
من گل خشکیده ام،به هیچ نیرزم
عشق فریبم دهد که مهر ببندم
مرگ نهیبم زند که عشق نورزم

پای امید دلم اگر چه شکسته است
دست تمنای جان همیشه دراز است
تا نفسی می کشم ز سینه ی پر درد
چشم خدا بین من به روی تو باز است




فریدون مشیری



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 980
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 13 مرداد 1391

 

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه اندیشه ام اندیشه فرداست
وجودم از تمنای تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و بیدار است

 

شراب شعر چشمان تو

هوا آرام،شب خاموش،راه آسمان ها باز
خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز

رود آنجا که می بافند کولی های جادو،گیسوی شب را
همان جاها،که شب ها در رواق کهکشان ها عود می سوزند
همان جاها،که اختر ها به بام قصر ها مشعل می افروزند
همان جاها،که رهبانان معبدهای ظلمت نیل می سایند
همان جاها که پشت پرده شب،دختر خورشید فردا را می آرایند

همین فردای افسون ریز رویایی
همین فردا که راه خواب من بسته است
همین فردا که روی پرده پندار من پیداست
همین فردا که ما را روز دیدار است
همین فردا که ما را روز آغوش و نوازش هاست
همین فردا،همین فردا

 

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد

زمان در بستر شب خواب و بیدار است
سیاهی تار می بندد
چراغ ماه،لرزان از نسیم سرد پاییز است
دل بی تاب و بی آرام من از شوق لبریز است
به هر سو چشم من رو می کند فرداست

 

سحر از ماورای ظلمت شب می زند لبخند
قناری ها سرود صبح می خوانند
من آنجا چشم در راه توام، ناگاه
تو را از دور می بینم که می آیی
تو را از دور می بینم که میخندی
تو را از دورمی بینم که می خندی و می آیی
نگاهم باز حیران تو خواهد ماند
سراپا چشم خواهم شد

 

تو را در بازوان خویش خواهم دید
سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد
تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت
برایت شعر خواهم خواند
برایم شعر خواهی خواند
تبسم های شیرین تورا با بوسه خواهم چید
وگر بختم کند یاری
در آغوش تو
ای افسوس!

سیاهی تار می بندد
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
زمان در بستر شب خواب و بیدار است



فریدون مشیری



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 962
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 13 مرداد 1391

اگر ماه بودم به هرجا که بودم
سراغ تـو را از خـدا می گرفتم

وگر سنگ بـودم به هر جا که بودی
سر رهگــذار تـو جــــــا می گرفتم



اگر ماه بودی به صد ناز شاید
شبی بر لب بام من می نشستی



و گر سنگ بــــودی به هرجا که بودم
مرا می شکستی،مرا می شکستی



فریدون مشیری



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 905
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 13 مرداد 1391


دلـــــم را چـون اناری کاش یک شب دانه می کردم
به دریــــــــا می زدم در باد و آتش خـــانه می کردم

چه می شد آه ای موسای من، من هم شبان بودم
تمام روز و شب زلــف خـــــــدا را شـــــانه می کردم

 

نه از ترس خــدا، از ترس این مـــردم به محرابم
اگر می شد همه محـــراب را میخانه می کردم

اگر می شد به افســـانه شبی رنگ حقیقت زد
حقیقت را اگر می شد شبی افسانه می کردم

چه مستی ها که هر شب در سر شوریده می افتاد
چه بازی ها که هر شب با دل دیــــــــــوانه می کردم

یقین دارم سرانجام من از این خوبتـــــر می شد
اگر از مــرگ هم چون زندگی پــــــروا نمی کردم

سرم را مثل سیبی سرخ صبحی چیده بودم کاش
دلم را چون اناری کاش یک شب دانــــــه می کردم

 

 

علیرضا قزوه




:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 1029
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 13 مرداد 1391

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان Harmonic... و آدرس bahram3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com