شاید که دیگر یار عادت کرده باشد
با غصه خویش خلـوت کـرده باشد
ای وای برشیعه جماعت گرکه مهـــدی
بر خاک صحـــرا استـــراحت کرده باشد
بایـد که نام شیعـه را از مـا بگیـــرند
تگر امشب با چاه صحبت کرده باشد
شـاید غــریبانه میانه چند عاشــق
امشب نمازی را اقـامت کرده باشد
ای وای بر ما،وای بردل،وای برعشق
گـــر آرزو بهــر شهـادت کـــرده باشد
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 829
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : شنبه 7 مرداد 1391
|
|
بخوان دعای فـرج را،دعـا اثــر دارد
دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد
بخوان دعای فرج را و عافیت بطلب
که روزگار بسی فتنـه زیــر سر دارد
بخوان دعای فرج را و نا امید مباش
بهشت پاک اجــابت هــزار در دارد
بخوان دعای فرج را که صبح نزدیک است
خــدای را،شب یلدای غم سحر دارد
بخوان دعای فرج را به شوق روز وصال
مسافــر دل مـا،نیت سفــر دارد
بخوان دعای فـرج را که یوسف زهرا
ز پشت پـرده ی غیبت به ما نظر دارد
بخوان دعای فرج را که دست مهر خدا
حجــاب غیبت از آن روی مـاه بــر دارد
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 907
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : شنبه 7 مرداد 1391
|
|
این کیست که بهشت شده رو نمای او
قصـری هــزار آیـنــه شد سرسرای او
آمیخته به عصمت و توحید و معرفت
زرّینـه خشت محکـم اول بنـای او
بانوی ماهتاب دمیده است تا فقط
هنگام خـواب قصـه بگـوید برای او
سمت نگاه مشرقی اش صبح دائم است
خورشید سالهاست نشسته به پای او
عطــر هــزار باغچه گل در ترنّمش
شهر بهار ساکن سبز هوای او
آئینه تداعی لبخند فاطمه است
انگار روبـرو شده با خنـده های او
وقتیکه از سپــر مدینـه طلـوع کرد
خورشید زندگانی خود را شروع کرد
از شاخه طلایی طوبی که چیده شد
در ساق عرش عطر رهایی وزیده شد
در صُلب سیب مهر تبلور نمود و بعد
در پوشش طهارت محض آفریده شد
شیـوا تـرین سلام سپیـده به آفتـاب
در لحظه تلألـوی سبــزش شنیده شد
تلفیقی از هدایت و نور است این شهاب
خطی که روی صفحه ظلمت کشیده شد
قبل از شروع خلقت عالم کمال یافت
آنـروز متصّف به صفـات حمیـده شد
اشراق مهر سجده به خاک زمین اوست
تکوین عشــق،معجــزه کمترین اوست
صبح ولادتش همه جا عطر سیب داشت
گل بانویی که ایل و تباری نجیب داشت
نیلوفر عفاف به قنداقـه اش دخیل
گلبوسه نسیم زعطرش نصیب داشت
می آمـد از طــراوت گلخــانه خــدا
بیخود نبود رایحه ای دلفریب داشت
شیــرین زبان قافله نازدانه ها
تن پوشی از حریر پر عندلیب داشت
از وقت آفــرینش نــور مطهـرش
با نام پاک فاطمه اُنسی عجیب داشت
تنها سه ماه آخر عمر سه ساله اش
اندازه سه قــرن فراز و نشیب داشت
مصطفی متولی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 790
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : شنبه 7 مرداد 1391
|
|
دامن شب ستاره باران است
جلـوهای از خــدا نمایان است
کودکـی آمــده کـه گیسـویش
شرح والیل و قدر قـرآن است
لیلی ایل سبز حورشید است
آیـههـای قـدش فــراوان است
هر کسی دل نـداده بر دستش
روز محشر بدان پشیمان است
برتر ازفهم و درک انسانهاست
خـادم خـادمش سلیـمـان است
خشـت اول به نـام او نشــود
خانه از پایبست ویران است
آمد آیینـهی جمال و جلال
دستگیـر ای محولالاحوال
محمّد بختیاری
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 821
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : شنبه 7 مرداد 1391
|
|
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 778
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : شنبه 7 مرداد 1391
|
|
هر لحظه به شکلی بت عیار بـر آمد،دل برد و نهان شد
هر دم به لباس دگـر آن یار بــرآمد،گه پیــر و جـوان شد
گاهی به تک طینت صلصـال فـرو رفت،غـواص معانی
گاهی ز تک کهگل فخار بـرآمد،زان پس به میان شد
گه نوح شد و کرد جهانی به دعا غرق،
خود رفت به کشتی
گه گشت خلیل و به دل نار برآمد،آتش گل از آن شد
یوسف شد و از مصر فرستاد قمیصی،روشنگر عالم
از دیده یعقـوب چو انـــوار بـرآمد،تا دیده عیان شد
حقا که همو بـود که اندر ید بیضا،می کرد شبانی
در چوب شد و بر صفت مار برآمد،زان فخر کیان شد
می گشت دمی چند بر این روی زمین او،از بهر تفرج
عیسی شد و بــر گنبد دوار بــرآمد،تسبیح کنـان شد
بالجمله همو بود که میآمد می رفت هر قرن که دیدی
تا عاقبت آن شکل عـرب وار بــرآمد،دارای جهـــان شد
منسوخ چه باشد چه تناسخ به حقیقت،آن دلبر زیبا
شمشیـــر شد و در کف کــرار بـرآمد،قتـال زمان شد
نی نی که همو بود که میگفت انالحق،در صـوت الهی
منصـور نبــود آنکه بر آن دار بــرآمـد،نادان به گمان شد
رومی سخن کفر نگفته است و نگوید،منکر نشویدش
کافــر بــود آن کس که به انکار بـرآمد،از دوزخیـان شد
مولوی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 817
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 4 مرداد 1391
|
|
ای حُسن یوسف دکمه ی پیراهن تـو
دل می شکوفد گل به گل از دامن تـو
جز در هوای تـو مرا سیر و سفر نیست
گلگشت من دیــدار سـرو و سوسن تـو
آغاز فروردین چشمت،مشهد من
شیراز من،اردیبهشت دامن تـو
هر اصفهانِ ابرویت نصف جهانم
خرمای خوزستــانِ من خندیدن تـو
من جز برای تـو،نمی خواهم خودم را
ای از همه من های من بهتـــر،من تـو
هرچیز و هر کس رو به سویی در نمازند
ای چشــم های من،نمـازِ دیـدنِ تـو !
حیـران و سرگردان چشمت تا ابد باد
منظـومه ی دل بـر مــدار روشن ِتـو...
قیصر امین پور
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 800
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 4 مرداد 1391
|
|
آفتابت
که فــروغ رخ زرتشـت در آن گـل کــرده است
آسمانت
که ز خمـخـانه ی حـافظ قـدحـی آورده است
کوهسارت
که بر آن همت فـردوسی پـر گستـرده است
بوستانت
کز نسیـم نفس سعدی جان پرورده است
هم زبانان من اند
مـردم خـوب تـو،این دل به تـو پرداختـگان
سر و جـان باختگان،غیر تـو نشناختـگان
پیش شمشیر بلا
قد برافـراختگان،سینه سپـر ساختـگان
مهربانان من اند
نفسم را پـر پـــرواز از توست
به دماوند تـو سوگند که گر بگشایند
بنـدم از بنـد؛
ببینند که آواز از تـوست
همه اجزایـم با مهر تـو آمیخته است
همه ذراتــم با جــان تــو آمیختـه بـاد
خون پاکم که در آن عشق تـو می جوشد و بس
تا تــو آزاد بمـانی
به زمین ریخته باد
فریدون مشیری
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 942
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : دو شنبه 2 مرداد 1391
|
|
با درختی که زنـد سـر به فلـک
به زبان مـــه و ابــــــــــــــر
به زبان لجن و سایه و لک
به زبان شب و شک،حرف مزن
با درختـان برومند جـوان
به زبان گـل و نـــــــــــور
به زبان سحر و آب روان
به زبان خودشـان حـرف بــــزن
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 962
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : دو شنبه 2 مرداد 1391
|
|
دلم نمیتونه دل بکنه
فکر تو خواب و خیال منه
نگام که میکنی
یه جور خاص
میدزدی قلبمو
نگاه گر متو ازم نگیر
نگاه تـو واسم یه نگاه خاصه
واسه اینه که دلم تورو خاصه
حس من به جون تـو
به تـو و احساس تـو
یه قسم راسه
به خدا وجود من خدای احساسه
نگاه تـو واسم یه نگاه خاصه
واسه اینه که دلم تـورو خاصه
حس من به جون تـو
به تـو و احساس تـو
یه قسم راسه
به خدا وجود من خدای احساسه
سهم منی تو با خاطره هات
دوس ندارم کسی بیاد به جات
قلبمو مال خودت بـدون
ضرر نمیکنی با من بمون
یه حسی تـوی چشات داره
که قلبمو جادو میکنه
نمیتونم پنهونش کنم
باز داره عشقمو رو میکنه
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
شعر عاشقانه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1250
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
ن : Bahram
ت : یک شنبه 1 مرداد 1391
|
|
ماه رمضان شد،مى و میخــانه بر افتــاد
عشق و طرب و باده، به وقت سحر افتاد
افـطار به مى کـرد بــرم پیـــر خـــرابات
گفتـم که تـو را روزه، به برگ و ثمر افتاد
با بــاده، وضـو گیـر که در مذهب رنـدان
در حضـرت حـق این عملـت بارور افتـاد
هرچه داریم از خداست و هرچه توان داریم برای خدا باید خرج کنیم.با ادب خاص خود وارد این مهمانی بی مانند بشویم...
ماهی سرشار از برکت و رحمت و عبادت های پذیرفته شده برایتان آرزومندم . . .
"ماه رمضان بر شما مبارک"
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 831
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : جمعه 30 تير 1391
|
|
خواب دیدم خواب اینکه مرده ام
خواب دیدم خسته و افسرده ام
روی من خـــروارها از خــاک بود
وای قبـر من چه وحشتنـاک بود
تا میـان گـــور رفتـــم دل گرفت
قبـر کن سنگ لحد را گل گرفت
ناله می کـردم ولیکن بی جواب
تشنـه بودم تشنه یک جرعه آب
بالـش زیـــر سـرم از سنـگ بود
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 794
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 30 تير 1391
|
|
آخر ای دوست نخواهی پرسید
که دل از دوری رویت چه کشید؟
سوخت در آتش و خاکستر شد
وعده های تو به دادش نرسید
داغ ماتم شد و بر سینه نشست
اشک حسرت شد و بـر خـاک چکید
آن همه عهد فراموشت شد؟
چشم من روشن روی تو سپید.
جان به لب آمده در ظلمت غـم
کی به دادم رسی ای صبح امید؟
آخر این عشق مرا خواهد کشت
عاقبت داغ مــرا خواهی دید
دل پــر درد فـریـدون مشکن
که خـدا بر تـو نخـواهد بخشید.
فریدون مشیری
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 816
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : جمعه 30 تير 1391
|
|
بیداد رفت لاله بر باد رفتـه را
یا رب خزان چه بود بهار شکفته را
هر لاله ای که از دل این خاکدان دمید
نو کرد داغ ماتـم یاران رفته را
جز در صفای اشک دلم وا نمی شود
باران به دامن است هـوای گرفتـه را
وای ای مه دو هفته چه جای محاق بود
آخر محاق نیست که ماه دو هفتـه را
برخیـــز لاله بند گلوبند خـود بتــاب
آورده ام به دیده گهرهای سفته را
ای کاش ناله های چو من بلبلی حزین
بیـدار کـردی آن گل در خاک خفتـه را
گر سوزد استخوان جوانان شگفت نیست
تب موم سازد آهن و پـــــــــولاد تفتـه را
یارب چها به سینه این خاکدان در است
کس نیست واقف اینهمه راز نهفتـه را
راه عـدم نرفت کس از رهـــروان خاک
چون رفت خواهی اینهمه راه نـرفته را
لب دوخت هر کرا که بدو راز گفت دهر
تا باز نشنـود ز کس این راز گـفـتـه را
لعلی نسفت کلک در افشان شهریار
در رشته چون کشم در و لعل نسفته را
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 778
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : پنج شنبه 29 تير 1391
|
|
شبی مست رفتـم اندر ویــرانه ای
ناگهان چشمم بیافتاد اندر خانه ای
نرم نرمک پیش رفتمدر کنار پنجـره
تا که دیـــدم صحنـه ی دیــوانه ای
پیــــــرمــردی کـور و فلج در گــوشه ای
مادری مات و پریشان همچنان پروانه ای
پســرک از ســوز سـرما می زنـد دنــدان بـه هـم
دختــــری مشغـول عیـش و نـوش با بیــگانـه ای
پس از آن سوگند خوردم مست نروم بر درخانه ای
تا که بینـم دختـری عفت فروشد بهر نان خانه ای
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 957
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : پنج شنبه 29 تير 1391
|
|
سلام ای صاحب عصـر و زمـانه/تـو هستی زندگانی را بهانه
اگر یار تـو باشم غـم ندارم/تـویی آب حیــاتِ جاودانه
شود خالی ز حاجی کعبه دیگر/اگر خـالِ تـو آید در میانه
شوم قربان آن خاکی که دارد/ز نقش جای پای تـو نشانه
منم آن مرغک آوارهی تـو/که میگردم پیت خـانه به خـانه
کسیکوگفت دیدارتمحال است/بودفکرش ضعیف واحمقانه
هزاران کس تـو را دیـدار کردند/ در این عصـــرو زمـان،ناباورانه
خدا داند که در این محنت آباد/تـو را خواهم به هرروزو شبانه
مکن انـوار را از لطف محـروم/که الطاف تــو باشد بی کـرانه
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 833
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 28 تير 1391
|
|
نسيم كوی جـــانــــــــــان است قرآن/ شميم عطر رحمان است قرآن
بود روشنـــــــگر راه ســـــــــــــــعادت/ چو خورشيد فروزان است قرآن
به گلزارش ، خـــــزان راهــــي نـــدارد/ بهــاران در بـــهاران است قرآن
صفای بوســـتـان آســــــــــمانـی است/ شكوه باغ رضوان است قرآن
رهـــــــــاند آدمــــــی را ،از جهـــــــالت/ فروغ علم و ايمان است قرآن
طــراوت بخــش روح مؤمنيـن است/ به جسم عارفان،جان است قرآن
به صدق و راستـــــی همتـــــــــــا ندارد/ رفيـق نيک پيمان است قرآن
نهان در سيــــــنه او ، سٌر عشـق است/كليد گنـج عـرفان است قرآن
بود معـجـز،رســول هاشـــــمی را/ كه در شأنش ثنـا خوان است قرآن
طبــيب درد های بـی دوا اوســـــت/ به جان خسته در مان است قرآن
تسطــلی بخـش دلــــهای غمين است/ چراغ شام حرمان است قرآن
خلــــــــل كـــــی ره برد بر ساحت او؟/ بنائی سخت بنيان است قرآن
در آن سامان كه سامان نيست كس را/ پنـاه هر مسلمان است قرآن
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 704
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 21 تير 1391
|
|
بخوان آيات بس زيبــای قـــــرآن/ كلام نغـــز و روح افـــــــــزای قرآن
سحرگاهان تلاوت كن به اخلاص/ سپس انـديشـه در معنــای قرآن
بخوان اين معجــزه وآنگه بينديش/ همين بس شـــاهد گويای قرآن
شــفای آنچه درد است و مصـائب/ بجـــــــوی از مكتـب والای قرآن
هدايت آفـــــرين است و ســعادت/ اطاعت گر كنی فتــــــوای قرآن
همی بـر اهـل عصيـــــان و منافق/ زيان آرد شگفتی هـــــای قرآن
بلـی ، آثــــــــار ذات كبـــــــريائــی/ نمودار است در هـر جــای قرآن
نگنجد فهــــــم اســرارش به افكار/ كه بی پايان بـــــود دريـای قرآن
بخوان تا می تـــوانی علــم تفسيـر/ ولی كوشش نما اجـرای قرآن
خـــــدايا رحمتی فــرما به "ذوقی" / شـــــود جـوينده و دانای قرآن
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 865
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : سه شنبه 20 تير 1391
|
|
چـــاه زنــدان قتلگاه یـوسف زهرا شده
چشم یعقوب زمان در ماتمش دریا شده
اختران اشک جارى ز آسمان دیده گشت
چون نهان ماه رخش در هاله غمها شده
بس كه جانسوز است داغ آن امام عاشقان
در عزایش غرق ماتم خانه دلها شده
اى طرفداران قــــــرآن و شریعت بنگری
د موسى جعفر شهید مكتب تقوا شده
او نه تنها تازیانه خــورده از دست ستـم
صورتش نیلى ز سیلى چون رخ زهرا شده
ناله جانسوز معصومه ز دل برخواسته
در مدینـه دختــرى امروز بى بابا شده
این عزاى كیست كه این گونه جهان ماتم سراست
گوئیـــا بــــرپا دوباره شـــــــــــور عاشــــــــورا شده
این عــزاى حجت حق موسى جعفر بـود
كز غم جانسوز او افسرده قلب ما شده
«حافظى» شد ژرف زندان بهر او معراج عشق
عاشـــق صادق ســوى معشوق ره پیما شده
محسن حافظى
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 851
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : سه شنبه 20 تير 1391
|
|
چـــاه زنــدان قتلگاه یـوسف زهرا شده
چشم یعقوب زمان در ماتمش دریا شده
اختران اشک جارى ز آسمان دیده گشت
چون نهان ماه رخش در هاله غمها شده
بس كه جانسوز است داغ آن امام عاشقان
در عزایش غرق ماتم خانه دلها شده
اى طرفداران قــــــرآن و شریعت بنگری
د موسى جعفر شهید مكتب تقوا شده
او نه تنها تازیانه خــورده از دست ستـم
صورتش نیلى ز سیلى چون رخ زهرا شده
ناله جانسوز معصومه ز دل برخواسته
در مدینـه دختــرى امروز بى بابا شده
این عزاى كیست كه این گونه جهان ماتم سراست
گوئیـــا بــــرپا دوباره شـــــــــــور عاشــــــــورا شده
این عــزاى حجت حق موسى جعفر بـود
كز غم جانسوز او افسرده قلب ما شده
«حافظى» شد ژرف زندان بهر او معراج عشق
عاشـــق صادق ســوى معشوق ره پیما شده
محسن حافظى
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 908
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : سه شنبه 20 تير 1391
|
|
لحظــــــــــــــــــــــه های آخر قبل از ظهور
نامـــــــــــــــــــــــــــــــــه اعمال من منفی نور
مثبــــــــــــــــــــــــــــــت اعمال من منهای حق
ظاهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــر اعمال من غرق غرور
هیچوقـــــــــــــــــــــــــــــــــت نادم نبودم یک شبی
غرق شـــــــــــــــــــــــــــــور بیخودی نه یک حضور
حاش لله مــــــــــــــــــــــــــــــــن گدا باشم بر او
صــــــــــــــــــــــــد گنه کردم شدم من دور دور
شــــــــــــــــــهوت آمد بنده اش با سر شدم
منصـــــــــــــب آمد در دلم صد شور شور
عـــــاقبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت من ماندم و یک آرزو
می شــــــــــــــــــــــــــــــــــود آیا ببینـــــــــــم روی او؟؟!!
رقص گلها
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 783
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : سه شنبه 20 تير 1391
|
|
رافع عسر و حرج می رسد انشاء الله / یعنی آن ختم حجج می رسد انشاء الله
مژده بر منتظران مهدی (عج) زهرا (س) بدهید / عنقریب عصر فرج می رسد انشاء الله
دلـــم گــرفتــه زین همه
هــوای پـر غبــار عشــق
کسی نمی دهد نشـان
ز یار غــم گسار عشــق
من از تبـــــــار انتــــــظار
به راه تــــو نشستــه ام
در این غروب خون به دل
بیــا ببین چه خستـه ام
من از تـو زنــده میشـوم
دلـــم گــرفتــه از غمـت
می شکنم در هـر دمی
از این سکــــوت ماتمـت
دلــــم گـرفتـه زین همه
نــدای عشـــــق پـر ریـا
ای عشــــق پاک عالمین
یا ابن الحسن آقا بیا...
وبلاگ شهر دل
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 611
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 16 تير 1391
|
|
تمام لحظه هایت را غـــــــــــروب درد می دانی
و غم را در غزلهایت به جای عشق می خوانی
همیشه در خیـــابان با تن خستـه غمـی داری
و می گویی به زیر لب (منم در خویش زندانی)
صدای موج می پیچد چنان در ساحل چشمت
که می فهمم مثل در یای خـــــــــــــــروشانی
و گاهی از دل کــوه جنــون فـریاد می آری
که ازپژواک صوتت شهر می فهمد پریشانی
چنان از وسعت غـم های تـو در غربتــم امـروز
که می گویم همیشه با خودم غم را نمی دانی
چنان آشفتـه ای در دل که با تن پوشـی از آتـش
«به خود حق میدهی در کوچه سیگاری بگیرانی»
فرهاد مرادی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 726
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 16 تير 1391
|
|
ای چشـم های خیـــــره در آرزوی دیــدار
دیریست مانده بر جای ته کامهای سیگار
اما هنــوز در دور حتـی سراب هم نیست
تا لحظه ای بیـــابـــــم آرامشی از این کار
مانـدم دوباره خیـــــــــــــره در راه تا بیاید
روز و شبــم یکی شد در سرزمین اسرار
ابـــر سیــاه زخمی غـرید بر ســـــــر من
برخیز ای شکسته ، ای مانده در غم یار
ماندم دو باره مثل دیروزهای امروز
تا بشکنم دوباره آئینـه مثل هر بار
ای کاش رفتـه بــودی از آسمان ذهنم
دیری است مانده ام من در آرزوی دیدار
گل کردی و همیشه در ذهن من شکفتی
برگرد تا همیشه غـــــــــــم را ز شانه بردار
فرهاد مرادی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 797
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 16 تير 1391
|
|
دو باره آمــده ای بر فضــای خانه ی من
توان عشـق نمانده به روی شانه ی من
دو باره آمـــدی و زخـم کهنـه ام گل کرد
شکسته دل تن خسته همین نشانه ی من
اگر چه بــوی غــــریبـی نشستـه بر تن تـو
« دلــم گرفته برایت » همین بهـانه ی من
منی که در دل دریا اسیــــــر طــــــوفانــم
دوباره نیست کسی که شود کرانه ی من
صــدای صائقـه پیچیـد در فضــــــای تنــــم
تگرگ سرد نشسته به سقف خانه ی من
هــوای عشـــــق دمیده دوباره بـر دل تـو
سرود خستگی و غم شده ترانـه ی من
تمام زندگـی من دلـی است بـی طاقت
برو که خستگی و غم شده زمانه ی من
فرهاد مرادی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 771
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 16 تير 1391
|
|
رقص گندمــزار شوری تازه داشت
آفتــاب عشـق نـــوری تازه داشت
جاده های سخت فرسنگی هنوز
عاقبت پیوستـه دوری تازه داشت
چشمهـای خیــره اینجا بی فروغ
شاید اینجا عشق کوری تازه داشت
در پس احساسها گم گشتـه بود
مرد یک حس صبـوری تازه داشت
او برای صید ماهیهای پیـــر
با دل مغـرور تـوری تازه داشت
مرگ خود را در دلش می پر وراند
در خودش انگار گوری تازه داشت
فرهاد مرادی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 784
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 16 تير 1391
|
|
وقتی که نام پاک تو جاری ا ست بر زبان
انگار فارغ است دل از گــــــردش زمان
در خاطرات سوخته ی ذهن خسته ام
تنـها نگاه شعلـه ورت می شـود عیـان
چشم نیـاز خویش به چشمت گشوده ام
شاید کنی دوباره نگاهـم عزیز جان
آنقدر تشنه ام که دعا می کنم مگر
از آسمان شــراب ببـارد به جاممان
من بی شما شکسته ترین مرد عاشقم
یک جملـه صـادقـانـه نوشتــــم برایتـــان
از پیــرها دگــر سخن عشــق را مپـرس
شوری است عاشقانه در اندیشه جوان
فرهاد مرادی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 833
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 16 تير 1391
|
|
رها شو ای دل مغرور از کمند غـرور
غرور با تـو عجین است ای دل مغرور
تـو از عشیره ی جهلی و از قبیله ی ظلم
همیشه از تـو گریزان شکوه جذبه ی نـور
به چشم خیره ی من بنگرید و بی تردید
حقیقتی است ز چشمان خفتـه یک کور
مرا به زمـزمه ای عـــاشقانه تر خـوانید
که رفته است دگر از دل آن ترانه و شور
به چهره ام منگر من نمایی از دردم
به سینه ام غم مجنون ز ابتدا تا گور
به ساز سینه ی خود پاسخی ندادم چون
همیشه هست به دل نالـه های یک تنبـور
مرا به محکمه ی سبــــــز سینــه ها ببرید
اگر چه هست ز چهره همیشه شرم حضور
فرهاد مرادی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 792
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 16 تير 1391
|
|
شوق رفتن بود و من پیوسته در راهـی غریب
در نگاهم موج حســـــرت در دلـم آهـی غریب
گرچه در محدوده ی شاهی گدایی خسته ام
مانـده ام در سرزمین غربت شاهی غریب
باز هم فصل درو شد کاه و گنـدم روی هم
خرمن تقدیر هم شد من شدم کاهی غریب
یوسفم اما دلـــم در حســـرت یوسف شدن
شاید افتم مثل یوسف در دل چاهی غریب
من به راه خویش عادت کرده ام اما هنوز
راه در اندیشـه ام گه آشنا گاهـی غریب
آسمان غربت من در سیـــاهی مانده است
چشمهایم خیره برشب در پی ماهی غریب
فرهاد مرادی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 821
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 16 تير 1391
|
|
در زمین دیـر زمانی است زمین گیر شدم
آسیـابان فلک گفت که من پیــــــــر شدم
زندگی سهم من از مرحله ی عشـق نبود
بس که غم خوردم از این سفره ی غم سیر شدم
تیـــر جـــادوی نگاهی به نگاهی افتاد
لا جرم ،آمـدم و حاصل این تیـــر شدم
روزگاریست در اندیشه ی خود غوطه ورم
آمدم حیف که بازیچه ی تقدیر شدم
کودکی بـودم و وابستـه به مهـر مادر
روزگاریست که من طعمه ی تغییر شدم
سالها مثل کتابـی که سراسر درد است
در غــم و درد فـــرو ماندم و تفسیر شدم
فرهاد مرادی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 746
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 16 تير 1391
|
|
تقدیم به مولای سبز پوش موعود امام زمان (عج)
ماندیــم ز دیدار تــــــو آواره و حیــــــــــــــــران
ای عشق خدایی همه ای چشمه ی جوشان!
چشمان شقایق همه در راه تــو مانده است
ای شور غــــــــــــزل در نفس سبــــز بهـاران
دیریست در اندیشه ی خود غوطه ورم تا
با نام تــو آذین شود این سینـه به عرفان
سرگشته و حیران همه در ورطه ی طوفان
ای ساحل امنیت این شیعه مسلمان
زندان جنون گشته زمین بی نفس تو
برگرد بیـا ما همه چون خیل اسیـران
مولود تویـی وعـده ی موعود تویی تـو
برگرد عدالت بنما ظلـــــم بســـوزان
تو آیه ی عشقی تو همه سوره ی عدلی
ای نـور تجلی شده از صـاحب قـــــرآن
در حد توان نیست که وصف تو بگویند
گــر جمع شـوند و بنـگارند دبـیــــران!
فرهاد مرادی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 708
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 16 تير 1391
|
|
تـو از روح خـدایـی تا ثریا هـم مجالــی هست
ببین از سیب حوا در زمین هم سیب کالی هست؟
تـو سبــزی ، سبـز سبــزی ، با تمام معنی بـودن
ببین از نسل تو ای سبز اینجا هم نهالی هست؟
ببین ای یوسف زیبـــا که در تعبیــر خواب من
برای چشمه ی عشق و محبت خشکسالی هست؟
تمام فصلهای من زمستانی است طولانی
نمی دانم برای فصل هایم اعتدالی هست؟
اگر چه عشق را با گل هــزاران بار می چینم
نمی دانم که آیا در زمستان پامچالی هست؟
سوالات دلـــم در سینــه ام محبـوس می مانند
و می پرسم همیشه از خودم آیا سوالی هست؟
فرهاد مرادی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 729
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 16 تير 1391
|
|
مـردی که دائـم در مسیر پاک نور است
از چالـه های معصیت همواره دور است
دل در حـریـــــم سرزمیـن عشــق دارد
در اظطراب جاده ها مردی صبور است
در پیش رو صد مرحله افتـادن و کوه
آیینه ای از پایداری همچو مور است
اندیشه ی ماهی فقط آغوش دریاست
گرچه مسیــر رودخانه غــرق تـور است
بایـد بــرای راه فکـــــــــری کــــرد آری
با عشق باید رفت وقتی عقل کور است
فرهاد مرادی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 729
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 16 تير 1391
|
|
قسم بر ریشه ی ایمانت ای عشق
شدم هر بار من حیرانت ای عشق
کدامین چشـم زیبــــایی گــــرفتـــه
نگاه عــــاشقی از جـانت ای عشق
بیـا چشمان ما را باز تر کن
غــروب روزها را باز سر کن
برای نغمـه های عـاشقانه
قناریهای عاشق را خبر کن
بیـا چشمی به راه تــو نشسته
و مردی که غرورش را شکسته
برای گفتن یک حرف از عشق
لبانش را نگاهت باز بستـه
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 869
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 16 تير 1391
|
|
منی کـه با تمـام درد ها ســر در گـریبـــــانم
تمام زندگی را شاخ و برگی خشک می دانم
زبانــــم در تلنبار غـم و درد است می دانم
و چون روح شقایق با زبانی لال می خوانم
تـو از آیینـه ها می پرسی و من از زبان گل
تـو آن تصویر می بینی و من در خاک می مانم
منم آن چوب خشک جنگلی در دست های تو
بیا آتش بـزن ! آتش بـزن ! آتش ! بسوزانـم
اگر چه کوچه های شهر با من آشنا هستند
ولی چنـدی است آواره در آن بـی نقطـه میدانم
همیشه مونس من در شکوه خلوتم شعر است
و هر شب بر حضور خواجه ی شیراز مهمانم
نگاه چشمهایم ! حلقه ای شد روی در شاید
بیــاید تا بتــابد در غــــــروب ســـرد چشمانـم
فرهاد مرادی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 779
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 16 تير 1391
|
|
گــونه های خیس از آن شماست
عشق هم پیوسته مهمان شماست
آسمان در حیرت خود مانده است
وسعت یک آسمان جان شماست
تیله های چشمتان سرشار خون
عاشقی در خون جوشان شماست
حسرت یک حرف دل از آن ماست
عین و شین در قاف قربان شماست
کار طـو فـان با تلاطـم حـاصل
جزر و مد اشـک چشمان شماست
کاش می شد جمله ای زیبا نوشت
جمله ای زیبــا که شایان شماست
فرهاد مرادی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 811
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 16 تير 1391
|
|
دلم قرار نمی گیرد از فغان بی تـو
سپندوار زکف داده ام عنان بی تـو
ز تلخ کامی دوران نشد دلــم فارغ
ز جام عشق لبی تر نکرد جان بی تو
چو آسمان مه آلـــوده ام ز تنگ دلی
پر است سینه ام ز اندوه گران بی تو
نسیم صبح نمی آورد تـرانه شوق
سـر بـــــهار ندارند بلبـلان بـی تـو
لب از حکایت شبهای تار می بندم
اگر امان دهدم چشم خون فشان بی تو
چو شمع کشته ندارم شراره ای به زبان
نمی زند سخنـم آتشـی به جـان بی تـو
زبی دلی و خموشی چون نقش تصویرم
نمی گشایدم از بی خودی زبان بی تو
عقیـق صبــر بـه زیـــر زبان تشنـه نهم
چو یادم آید از آن شکرین دهان بی تو
گزارش غــم دل را مگـر کنـم چو امین
جدا ز خلق به محراب جمکـران بی تو
مقام معظم رهبری
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1282
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 16 تير 1391
|
|
در جواب به شعر معروف حضرت امام خمینی (ره)
تو كه خود خال لبی از چه گرفتار شدی
تـو طبيب همه ای از چه تـو بيـــمار شدی
تو كه فارق شده بودی ز همه كان و مكان
دار منصور بريدی همه تن دار شدی
عشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر
ای كه در قـول و عمل شهــــره بازار شدی
مسجد و مدرسه را روح و روان بخشيدی
وه كه بـر مسجديـان نقطـه پـــرگار شدی
خرقه پيــر خراباتی ما سيره توست
امت از گفته در بار تو هشيار شدی
واعـظ شهـــر همه عمـــر بـــزد لاف من
ی دم عيسی مسيح از تو پديدار شدی
يادی از ما بنما ای شده آسـوده ز غـم
ببريدی ز همه خلق و به حق يار شدی
مقام معظم رهبری(مدظله العالی)
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 735
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 16 تير 1391
|
|
از سرجان بهر پیـوند کسان برخاستم
چون الف در وصل دلها از میان بر خاستم
واژگون هر چند جام روزیم چون لاله بـود
از کنار خوان قسمت شادمان برخاستم
بــزم هستی را فرض مهر فروزان تــو بـود
همچو شبنم چهره چون کردی عیان برخاستم
همچو بلبل با گــران جانان ندارم الفتی
طوطیان چون لب گشودند از میان برخاستم
از لگد کـوب حـواث عمــــر دیگر یافتم
چون غبار از زیر پای کاروان برخاستم
طاقت دم سردی دوران ندارم همچو گل
دربهار افکنده رخت ودر خزان بر خاستم
آزمودم عیش راحت را بـه کنج دام تـو
از سر جولانگه کون ومکان بر خاستم
صحبت شورده حالان مایه شوریدگی است
با امین هر گه نشستم بی امان برخاستم
مقام معظم رهبری
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 847
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 16 تير 1391
|
|
دل را ز بی خودی سـر از خود رمیـدن است
جـــان را هــوای از قفس تن پـــریـدن است
از بیـــم مـرگ نیست که سـر داده ام فغـان
بانگ جرس به شوق به منزل رسیدن است
دستـم نمی رسد که دل از سینـه برکنـم
باری عـلاج شـوق گـریبـــان دریـدن است
شامم سیه تر است زگیسوی سرکشت
خـورشید من برآی که وقت دمیـدن است
بــوی تـو ای خلاصه گلــزار زندگی
مرغ نگه در آرزوی پر کشیدن است
بگرفت آب و رنگ ز فیض حضــور تـو
هر گل در این چمن که سزاوار دیدن است
با اهل درد شرح غم خود نمی کنم
تقدیـر غصـه دل من ناشنیـدن است
آن را که لب به دام هـــرس گشـت آشـــــنا
روزی «امین» سزا لب حسرت گزیدن است
مقام معظم رهبری
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 798
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 16 تير 1391
|
|
|