شقایق گفت با خنده نه بیمارم، نه تبدارم
اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی
یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب می گفت :
شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری
به جان دلبرش افتاده بود- اما طبیبان گفته بودندش
اگر یک شاخه گل آرد
ازآن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را و
بسوزانند
شود مرهم
برای دلبرش آندم
شفا یابد
چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را
بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده که افتاد چشم او ناگه
به روی من
بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من
به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و
به ره افتاد
و او می رفت و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را
رو به بالاها
تشکر از خدا می کرد
پس از چندی
هوا چون کوره آتش زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟
در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز
دوایی نیست
واز این گل که جایی نیست ؛ خودش هم تشنه بود اما!!
نمی فهمید حالش را چنان می رفت و
من در دست او بودم
وحالا من تمام هست او بودم
دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟
و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه
روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر اوکم شد
دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد
آنگه
مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
زهم بشکافت
زهم بشکافت
اما ! آه
صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد
نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل
که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی
بمان ای گل
ومن ماندم
نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 868
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : یک شنبه 4 تير 1391
|
|
عباس!
ای صبر و قرار بی قراران
امّید دل امیدواران
دانی که گر از عطش بمیرم
یک قطره ز دیگری نگیرم
ساغر نزنم ز دست هر کس
من دست تو می شناسم و بس
روزی من از خزانه ی توست
دل، سائل آستانه ی توست
امشب ز تو بار عام خواهم
دیدار تو و امام خواهم
کوله بار زخمتان،در روز میلاد ابوالفضل علیه السلام،سرشار از نسیم
شفاعت و عنایت باد.ولادت حضرت ابوالفضل(ع) و روز جانباز مبارکــباد.
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 718
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : یک شنبه 4 تير 1391
|
|
این سطر داغ،سرب نفس های خنجری ست
در هر قدم که می زنـم ایمای محشری ست
سوزن جـوانه می زند از ناله ها و زخم
خمیازه ی جوان کفن های پرپری ست
پیـــــــراهنی که زخـــــــم نـدارد پرنده نیست
در تار وپود سوره ی یوسف چه جوهری ست؟
فریاد من به ساحت توفان نمی رسد
در کار نــــوح نوبت رنج پیمبری ست
در خواب من قیامت قرمــــز چکیده است
رویای تو جهان پس از مرگ بهتری ست؟
سودابه امینی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 769
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : شنبه 3 تير 1391
|
|
من فکر می کنم مزه ی نان عوض شده ست
آواز کوچه،لحن خیابان عوض شده ست
تنها نه لهجه ی دل من فرق کرده است
حتی صدای گریه ی بارا ن عوض شده ست
عارف ترین کسی ست که پشتش به قبله است
این روزها که معنی عرفان عوض شده ست
خانها و خواجگان همه جا صف کشیده اند
مصداق خان و معنی خاقان عوض شده ست
سبز و سپید و سرخ چرا قهر کرده اند؟
آیا سه رنگ پرچم ایران عوض شده ست ؟
قرآن شکیل تر شده،انسان حقیرتر
آیا کمی معانی قرآن عوض شده ست؟
"شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
شیرخدا و رستم دستان عوض شده ست
این روزها چقدر قم از دست رفته است
این روزها چقدر خراسان عوض شده ست
ما بندگان نفس به سلطانی آمدیم
سلطان من کجایی؟ سلطان عوض شده ست
انسان روزگار مرا ای خدا ببین
انسانیت عوض شده،انسان عوض شده ست
ایمان بیاوریم که ایمان نمرده است
ایمان بیاوریم که ایمان عوض شده ست
علی رضا قزوه
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 813
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : شنبه 3 تير 1391
|
|
مـرا كه دانه اشک است دانه لازم نیست
بـه نالـه انس گرفتـــم،تـــرانه لازم نیست
نشان آبله و سنگ و كعب نى كافى است
دگر به لالـــه رویـــــم نشــــانه لازم نیست
به سنگ قبــر من بى گناه بنویسید
اسیر سلسله را تازیانه لازم نیست
عــدو بهانه گرفت و زد و به او گفتم
بـزن مرا كه یتیمم،بهانه لازم نیست
مرا ز ملک جهان گوشه خرابه بس است
به بلبلى كه اسیر است لانه لازم نیست
محبتت خجلــــم كــرده،عمــه دست بـــدار
براى زلف به خون شسته،شانه لازم نیست
به كودكى كه چـراغ شبش سر پدر است
دگر چــــراغ به بـــــزم شبـانه لازم نیست
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 728
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 31 خرداد 1391
|
|
31خردادماه سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران وزیــردفاع ایران
تویی که دم از قیامت میزنی
اگه مــــردی قید دنیـــا رو بـزن
اسم مصطفای چمران که میآد
زنگ زورخـــــونه مـولا رو بـزن
وقتی اسمتـو میآرم به زبـون
عطر خندهت میپیچه تـو باغ گل
مرشــدا به احتــرامت پا میشن
رخصت از چشات میگیره داشآکل
زورخــــونه یک قتلگاهــه،قتلگـاه
کی میگه میدون زوره، زورخونه؟
آقا مـرشد! واسم از علی(ع) بخون!
وقتی نیستی سوت و کوره زورخونه
لـوطـی محلـه دلا تـویی
اسم دیگت پوریای ولییه
پهلوون اونه که توی معرکه
کشتهمــرده مـــرام علـییه
اســـم چمــــــران که میآد پهلـوونا
میشکنن،نفساشونو خاک میکنن
زیر لب میگن به روحش صلـوات
خـــال رو بازوشونـو پاک میکنن
علیرضا قزوه
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 801
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : سه شنبه 30 خرداد 1391
|
|
عاشقم، در کوی جانان می روم جان در بغل
می برم بر دیدنش صد چشم حیران در بغل
سوختیم از حسرتش، چــاک گریبـان باز کن
چند خواهی داشتن آیینه پنهان در بغل
من حدیث عاشقــی با کس نمی گویـم ولی
چون توان پوشیدن این چاک گریبان در بغل؟
در بهای بوسه ای گر جان و سر خواهد ز من
می برم در پیش او هم این و هم آن در بغل
محتسب با می پرستان سخت گیری می کند
کاشکی امشب نبود این شیشه پنهان در بغل
حاجتــی گــر اوفتــد پیش کریمی می بــــــرم
کو نهد هر مور را ملک سلیمان در بغل
شاید آن شیرین شمایل بوسه ای بخشد به من
می برم در پیش او سی جزو قرآن در بغل
"نظمی" این قــول غـــزل با من نه امــــروزی بود
می روم در روز محشر نیز دیوان در بغل
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 792
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : سه شنبه 30 خرداد 1391
|
|
ایران من ای دیار هوشنگ
آنی تو که عزّت تو داده است
آنی تو که برخی از سلاطین
نسوان تو مظهر وقارند
دشمن ز صلابت تو دیده ست
بدخواه تو را همیشه بوده ست
گامی ز تو هر که دور باشد
هر کس که نگشت دوستدارت
دامان تو هست تا به چنگم
باشد که رخ تو سیر بینم
گر نیک بدیدم از تو ور بد
"نظمی"مشتی ز خاک پاکت
هر نغمه که می زنند اغیار
ایرانی ام و فدای ایران
|
|
ای مهد کمال و فرّ و فرهنگ
بر چهره ی روزگار ما رنگ
تسلیم تو کرد تاج و اورنگ
مردان تو شیر آهنین چنگ
آنها که ندید شیشه از سنگ
میدان فراخ آرزو تنگ
دورم من از او هزار فرسنگ
از دوستی اش بود مرا ننگ
بر دامن کس نمی زنم چنگ
ز آیینه ی دل زدوده ام زنگ
پیشانی من ندید آژنگ
نفروخت به گوهری گرانسنگ
در گوش من است خارج آهنگ
با من سخنی مگو ز افرنگ
نظمی تبریزی
|
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 724
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : سه شنبه 30 خرداد 1391
|
|
دل چه راهی برگزید امشب که بی ما می رود
بر ملاقات کدامین ماه سیمامی رود
گرچه میگوید به خوبان دل نخواهم داد لیک
هر کجا گل چهـره ای میبیند از جا می رود
از طبیبان درد ما درمان نشد ســــاقی بده
شربتی کز فیض او درد از دل مـا می رود
از غم و آوارگی ای دل چه می ترسانی مرا
هرکه عاشق شد به استقبال اینها می رود
آن مه خلوت نشین می خورد و مست آمد برون
مرد و زن هر کس ز سوئی بر تماشا می رود
دوستان رفتنــد ازین غمخــانه "نظمی" نیـز هم
رخت خـــود بسته است امروز و فردا می رود
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 756
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : سه شنبه 30 خرداد 1391
|
|
طبیب را چه کنم؟ چاره ساز من یار است
ولی دریغ گه آن هم به کام اغیار است
به قصد قتلم اگر آمـــدی، تامل چیست؟
برای کشتن عاشــــق بهانه بسیار است
لـــب تـــــو چـــاره کـارم نمی کند ورنه
ز درد و داغ دلـــم مو به مو خبــر داراست
بتی به عشوه درآمد که بت پرست شدم
دگر به دست من این سبحه نیست زنار است
به روی من در گلزار را چو گلچین بست
نگاه من به گل از رخنه های دیوار است
دلــم به حســـرت روی تـــو زار می نالد
چو بلبلی که به دام و قفس گرفتار است
چو ترک عشوه ترکان نمی کنی "نظمی"
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 814
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : سه شنبه 30 خرداد 1391
|
|
سرتا قدمش آنکه بودناز همین است
وز دل گرهی آنکه کند باز همین است
با نیم تبسم به دلم تاب و توانبرد
لبخند همین عشوه همین ناز همین است
عیسی نفسانند در این شهر ولیکن
آن را که رسد دعوی اعجاز همین است
در هر قدمی فتنه گری دیده اماما
شوخی که بود خانه برانداز همین است
یک عمر دعا کردم و دشنام شنیدم
آئین من و آن بت طناز همین است
خواهم که در این شعله چو پروانهبسوزم
مقصود من از این همه پرواز همین است
از دیدن دیوان تو "نظمی" همه گفتند
طرز سخن سعدی شیراز همین است
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 791
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : سه شنبه 30 خرداد 1391
|
|
دل من باز به سودای تو دیوانه شده ست!
در غمت بی خبر از خانه و کاشانه شده ست
زاهد از عشق تو بیهوده مرا منع کند
جهلش این بس که نصیحت گر دیوانه شده ست
دور گردون سر اسکندر و دارا نشناخت
خاک آنهاست که اکنون گل پیمانه شده است
یک دم ای حور پریزاده! ز یادم نروی
دلم از یاد جمال تو، پریخانه شده ست
ساقی امروز چه پیمود قدح نوشان را ؟
باز میخانه پر از نعره ی مستانه شده ست
گه گه از "نظمی" دلباخته یاد آر! که او
بر سر شمع تو عمری است که پروانه شده ست!
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 830
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : سه شنبه 30 خرداد 1391
|
|
غزل 70
من نظر بازم و کی پیش تو حاشا کردم
هر کجا شد به جمال تو تماشا کردم
عاشق آنست که پروای ملامت نکند
بی خبر بودم اگر عیب زلیخا کردم
سجده بیت و طوافم هوسی بیش نبود
سجده آن بود که بر کعبه دلها کردم
شهر را وسعت این ناله و فریاد نبود
جا چو مجنون همه در دامن صحرا کردم
دیدم آخر ز لبت کامروا نتوان بود
رفتم از کوی تو و ترک تمنا کردم
گفتمش: جز من سرپشته که دیوانه توست
گفت:صد سلسله را سلسله در پا کردم
گفتم از لعل تو یک بوسه به جان می طلبم
خنده زد، گفت که : آن نرخ دو بالا کردم
گفتم از "نظمی" سرگشته چرا بی خبری؟
گفت: بوسی طلبید، از سر خود وا کردم
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 867
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : سه شنبه 30 خرداد 1391
|
|
مرا ساقی چه داد امشب؟ که چون پیمانه خندیدم
به صد پیری جوانی کردم و مستانه خندیدم
از آن کارم به رسوائی کشید آخر که در عشقت
ز نادانی به پند عاقل و فرزانه خندیدم
که میگوید که دوزخ جای میخواران بود واعظ؟
من از هر کس شنیدم اینچنین افسانه خندیدم
چه شب بود امشب ؟ از گلبانگ نای و نغمه مطرب
به وجد آمد دلم جندان که : چون پیمانه خندیدم
نیاز خود به ناز این پریرویان چو سنجیدم
به عقل نا تمام خویش ، چون دیوانه خندیدم!
تو را ای خواجه ده روزیاست این منزل،مرنج از من
گر از دلبستگیهای تو بر این خانه، خندیدم
حدیث آشنائی این چنین کافسانه شد "نظمی"!
کسی گر چنگ زد بر دامن بیگانه خندیدم
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 803
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : سه شنبه 29 خرداد 1391
|
|
دوان دوان ز فرا سوی نور می آید/ امین ترین کلیمان ز طور می آید
ردای سبز رسالت به دوش خود دارد/ از آسمان نگاهش ستاره می بارد
شتاب پای محمد خلیل آسا بود/شب هلاکت بت های لات و عزی بود
نسیم خنده ی او مژده ی سحر دارد/به دست همت خود پرچم ظفر دارد
شعاع نور جبینش به کهکشان رفته/به مرزهای سماوات بیکران رفته
سپیده طبل افق را مدام می کوبد/مسیر آمدنش را فرشته می روبد
ترانه ی لب او "اقرا باسم ربک" بود/تبسمش می عرفانی ملائک بود
دریده پرده ی شب را به نور سیمایش/حریم خلوت خورشید چشم گیرایش
طنین هر قدمش شادباش می گوید/به زیر هر قدمش سبزه زار می روید
زمین مرید طریق مسیح نعلینش/هزار بوسه زند بر ضریح نعلینش
کران رحمت او وسعت هزاران نیل/به ارتفاع مقامش نمیرسد جبریل
خدا دوباره به عشق نبی تبسم کرد/بهشت قرب خودش را به نام مردم کرد
به گوش می رسد از سمت سرزمین خلود/صدای خواندن چاووش حضرت داوود
بزرگ زاده ی ایل مبشران بهشت/امیر قافله سالار کاروان بهشت
مسیح مکه شد و روح مرده را جان داد/به مرگ دخترکان عشیره پایان داد
به قوم حق طلبان اذن میگساری داد/سپاه و لشگر ابلیس را فراری داد
مدبرانه به قتل خرافه فتوا داد /به دست غنچه ی لب،حکم جلب غم را داد
خدا کند به نگاهی شویم مقدادش/شویم ساکن خوشبخت شیعه آبادش
خدا کند که بخواهد ابوذرش باشیم/کنار گنبد خضرا ، کبوترش باشیم
بخند حضرت آقا که یاسرت باشم/بهشت هم بتوانم مجاورت باشم
من از تبار ارادت ز کوی سلمانم/هزار مرتبه شکر خدا مسلمانم
به خال حضرت معشوق خود گرفتارم/من از قبیله مجنون ز ایل عمارم
من از پیاله ی دستت شراب می خواهم/برای دار جنونم طناب می خواهم
اگر چه غرق گناهم بیا حلالم کن/سیاه دل نشدم لطف کن بلالم کن
تبیان
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 788
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : دو شنبه 29 خرداد 1391
|
|
امروز قلب عالم و آدم حرای توست
این کوه نورشاهد حرف خدای توست
مکـه دگر بـــرای بزرگیـت کوچک است
فــریاد کن رسول که دنیــا برای توست
اقــــرأ باســـم ربّـک یا ایـــها الــــــرسول
قـران بخوان امین که همین آشنای توست
لات و هبل بـرای تـــــــــــو تعظیــم کرده اند
وقتی که قلـب سنگی عُــــزی فـدای توست
خورشید و مـاه بین دو دست تـــــو دلخـوشند
یعنی تمـــام تکیـــه عالــــــم عصــــای توست
بعد از هــــــــــــزار ســـــال دگـر می شناسمت
وقتی که جــــای جــــای دلــــــــم ردّ پای توست
فـریـــــــادتان تـــــمام زمیـن را گــــرفتــــــه است
امروز هر چه می شنـــــــــــوم از صــــــدای توست
تبیان
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 775
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : دو شنبه 29 خرداد 1391
|
|
من کیم تا که کنم وصف مقامات شما
گفتـه جبــریـل برایـــم ز کرامات شما
عقل کلی و همه زیــر لــــوای علمت
همه ی عالمیان محو شما مات شما
این همه عالم عامل که نباشد عددی
صد رسول آمده بیرون ز خرابات شما
این دل غرق طرب در شب میلاد شما
هست مدهوش و خوش از لطف و عنایات شما
عاشق و واله و شیدای شما گشت دلم
عاقبت در ره عشــق تــو فدا گشت دلم
شب، شب شور و شعف، وقت ظهور کرم است
دل هر عاشق وارسته دخیل حرم است
ساقیا ساغر ما پر بکن از باده ی عشق
هر چه مستی بکنم، مِی، بزنم، باز کم است
دفتر عشق دلم باز شده با، یدِ دوست
روی هر صفحه ی دل، عاشق و رقصان قلم است
امشبی عاشق و شیدای دل دلدارم
امشبی را دل دلدار به دور از الم است
که شب خاتم و حاتم شده سائل به درش
هر که آمد به در خانه ی عشقت بخرش
شهر یثرب شده پر نور، صفا می آید
که پیمبـــــــر ز بر عرش خدا می آید
نه فقط بهر رسالت شده مولود که او
بهــــــــر فرماندهی کل قـــوا می آید
مطرب عشق صدا کن که بخواند هر دم
که به زخـــــــم دل عشـاق دوا می آید
ایستـــــادم بشمارم به شب میـلادت
چقَدَر بر در بیت تـــــــــــــو گدا می آید
شده عالم همگی مست ز مستی شما
شده عالم همگی هست ز هستی شما
«جعفرابوالفتحی»
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 729
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : دو شنبه 29 خرداد 1391
|
|
آن شب سکوت خلوت غار حـرا شکست
با آن شکست ،قامت لات و عزا شکست
آمد به گوش ختم رسولان ندا بخــــــوان
مهر سکوت لعل بشــر،زان نـدا شکست
با خواندن نخـــوانـده الفبــا طلسـم جهل
در سرزمین رکن و مقــام عصـا شکست
آدم به باغ خلـد خـــــــدا را سپـاس گفت
تا سدّ ظلم و فقـر به ام القــــرا شکست
نـوح نبى به ساحـل رحمت رسید و خورد
طوفان به پاس حـرمت خیرالورا شکست
بر تخت گل نشست در آتـش خلیـل حـق
تـا ختــــــــــم الانبـیـــــــا گـل لبخـنــــــــد را شـکست
عیسى مسیــح مُهـــــــــر نبـــــــــــوّت به او سپـــرد
زیـــــــــرا که نیسـت دیــــن ورا تا جـــــــزا شـکست
آمد بــــــــرون ز غـــــــار حــــــــــــــرا میـــر کائـنات
آن سان که جـــــــــــــــام خنـــده باد صبـا شکست
در خــــــانــه رفـت و دیـــــد خـدیجـــه که مى دهد
از بـــــــــــوى خویش مشک غـــزال ختـا شکست
بر دور خـــــــــــویش کهنـه گلیمـى گرفت و خفت
آمد نـــــــــــدا که داد به خـــــوابش نـدا شکست
یا ” ایّــها المـــدّثر ” ش آمـــــد به گـــوش و گفت
بایــــد که ســدّ درد ز هــر بـى نـــــــوا شکست
قانــــــــون مـرگ زنـــــــده به گوران به گـورکن
کز مــــرگ دختـــــران نـرسد بـر بقــا شکست
آماده بهــــــر گفتــن تکبیــــــــــــــر کن بــلال
چون مى دهد به معرکه خصـم دغا شکست
اینک به خلـــــق دعــــوت خــود آشـکار کن
هرگز نمى خورد به جهـان دین ما شکست
برخیز و بت شکن که على دستیار توست
کز بت نمى خورد على مرتضى شکست
طعن ابــى لهـــب نکند رنجـــه خاطــرت
کو مى خورد ز آیه ” تبّت یدا ” شکست
” ژولیده ” گفت از اثـــر وحى ذات حق
آن سکوت خلـوت غــار حـرا شکست
« ژولیده نیشابورى »
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 860
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : دو شنبه 29 خرداد 1391
|
|
امشب تمام عاشقان رادست بسـر کن
یک امشبی با من بمان با من سحر کن
بشکن ســـر من کاسه ها و کـوزه ها را
کج کن کلاه ،دستی بزن،مطرب خبر کن
گلهای شمعدانی همه شکل تو هستند
رنگین کمان را بــر سر زلــف تـــو بستند
تـا طاق ابـــــــــروی بـت مـن تا به تا شد
دُردی کشان پیمانه هاشان را شکستند
یک چکه ماه افتـــاده بر یاد تـو و وقت سحر…
این خانه لبریز تو شد شیرین بیان حلوای تر…
تو میر عشقی عاشقـــان بسیار داری
پیغمبـــری با جـــان عاشــق کار داری
امشب تمام عاشقان را دست بسر کن
یک امشبی با من بمان با من سحر کن
(محمد صالح اعلاء)
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 836
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : دو شنبه 29 خرداد 1391
|
|
از حــــرا آیات رحمـان و رحیـم آمد پدید
یا نخستین حرف قــــرآن کریم آمد پدید
صوت اقــرأ بسم ربک مى رسد بـر گوش جان
یا که از کــــــوه حــــــرا خلــق عظیم آمد پدید
بانگ توحید است از هرجا طنین افکن به گوش
فانى اصحـــــاب شیــــطان رجیــــــم آمد پدید
سید امى لقب بر دست قرآن مى رسد
یا به گمراهان صـراط مستقیــم آمد پدید
فاش گویم عقل کل فخر رسل مبعوث شد
آن که مه گردد ز اعجــازش دو نیم آمد پدید
قصه لولاک باشـد شـاهد گفتــار من
یعنى امشب عالم آرا از قدیم آمد پدید
در حرا بر مصطفى امشب شد از حق جلوه گر
آن چه اندر طـــــور سینـــا بر کلیــــم آمــد پدید
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 761
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : دو شنبه 29 خرداد 1391
|
|
نــــور عتــرت آمد از آیینــه ام
کیست در غار حرای سینه ام
رگ رگـم پیغام احمد می دهد
سینه ام بـوی محمد می دهد
من سخن گویم ولی من نیستم
این منــــم یـا او ندانــــم کیستم
جبرئیل امشب دمد در نای من
قدسیـان خــــوانند با آوای من
ای بتــان کعبـه در هم بشکنید
با من امشب از محمد دم زنیـد
از هـوا گلبانگ تهلیل آمده
دیده بگشائید جبریل آمده
مکــه تا کــی مرکـز نا اهلهاست
پایمــــال چکمـه بـوجهل هاست
مکه دریای فـــروغ وحـــــی شد
بت پرستان بت پرستی نهی شد
روز، روز مرگ ظلم و ظالـم است
بانگ نفـرت مرد،اقـرا حاکم است
یا محمد منجـی عالـــم توئی
این مبارک نامه را خاتم توئی
انبیا مشعل ز تو افروختند
وز دمت پیغمبری آموختند
غیرت و مردانگی آئین توست
عزت زن در حجاب دین توست
بر همه اعلام کن زن بـرده نیست
بــــرده مــردان تن پـرورده نیست
خــــــاتــــم توحیــد در انگشت تو
حق به پیش روی و حیدر پشت تو
ما تو را زهــرای اطهــر داده ایم
شیر مردی مثل حیــدر داده ایم
ما تــــو را دادیـــم در بیـن همه
یک خدیجه یک علی یک فاطمه
«سید محسن احمد زاده»
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 727
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : دو شنبه 29 خرداد 1391
|
|
مصطفی را وعده کرد الطاف حق
گر بمیـــری تــو نمیــرد این سبق
من کتـاب و معجـزت را حافظم
بیش و کم کن راز قرآن را فضم
هست قرآن مر ترا همچو عصا
کفـــرها را درکشد چـــو اژدها
تــو اگـر در زیـــر خاکـی خفتـــه ای
چون عصایش دان هر آنچه گفته ای
مولوی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 895
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : دو شنبه 29 خرداد 1391
|
|
مجنون حریف غصه لیلانمی شود
زخم فراق بی تـو مداوا نمی شود
فالی زدم به حضـرت حافظ باز گفت
بخت همیشه بستـه ما وا نمی شود
آب از سرم گذشت دراین موج بیکسی
ســـاحل حــریف طعنــه دریـا نمی شود
دلخــوش به هیئتــم که شنیـدم حضور تـو
جــــز در هـــــــوای روضــه ســقا نمی شود
جـــان دو دست حضـــــرت عباس جـان مشک
آقـــــــا بیـــــــا که بخـت دلـــــــــم پــا نمی شود
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 824
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : یک شنبه 28 خرداد 1391
|
|
جان را مپرس با غم هجران چه میکند
با تیغ تیـــــز پیکـر عـــریان چه میکند
مستـــانـه غمت مِی جنت نمیخورد
سرگشته تو با سر و سامان چه میکند
بودیـــم خـاک و با نگهت کیمیـا شدیــم
بنگر به ذره، مهر درخشان چه میکند
از ابر لطف توست که سرسبز ماندهایم
در این کویــــر تَفزده، باران چـه میکند
ما را که دید بر سر کویش به خنده گفت
بیـمار ره نبـرده به درمـان چه میکند
ای صــد بهـــار از تــو شکوفا بیـا بیـا
باد خزان ببین به گلستان چه میکند
پرسیدهای که دوست ز دشمن چه میکشد
هیچ آگهی فراق تـو با جان چه میکند
ای منتظر بیــا و نظر کن که داغ هجـر
با لالههای سوختـه دامان چه میکند
در حسرت تو دربدری شد نصیب خضر
ورنه به سیــر کوه و بیـابان چه میکند
دست نیاز بهسوی تـو دارد وگرنه نوح
با زورق شکسته به طوفان چه میکند
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 771
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : یک شنبه 28 خرداد 1391
|
|
توفیق نصیبم شده از یار بخوانم
مدّاحی دلدار کنم از دل و جانم
خواهم ز خدا ای هدف خلقت هستی
تا روز جزا زیر لوای تو بمانم
المنةُ لله که من وقف تو هستم
یعنی که گدای تواَم و شاه جهانم!
وقتی که زبان مدح و ثنای تو بگوید
شهد عسلت می چکد از هر دو لبانم
جام دلم از عشق تو گردیده لبالب
این حالت روحانی من گشته نشانم
جز مِهر تو را در دل خود راه ندادم
مِهر تو شود روز جزا خطّ امانم
سرشار شدم از کرَم واسعه ی تو
از فیض تو نشأت ببَرد طرز بیانم
بر طینت من مُهر غلامی تو پیداست
تزریق شده مِهر تو در روح و روانم
سوگند به زهرا که تویی دار و ندارم
گر،اَمر کنی در قدمت جان بسپارم
جبریل فرود آمده از سوی خدایت
حکمی ز خدای احد آورده برایت
آورده برای تو که سلطان جهانی
تاجی که مزیّن شده با نور ولایت
«اقرأ» به تو تلقین بکند یار قدیمی
آوای علی می رسد از غار حرایت
فرمود بخوان نام خداوند جلی را
آن کَس که به هر لحظه کند از تو حمایت
شد واسطه ی فیض خدا حضرت حیدر
یعنی که به دست علی است امر هدایت
تو با علی هستی و علی با تو دمادم
هر جا که تو رفتی،شده او پای به پایت
تو منبع نوری و علی لمعه ی نورت
یعنی که تویی کعبه و او قبله نمایت
آویخته بر گردن من رشته ی لطفت
مملو ز کرامات تواَم،زیر لوایت
من جز تو و حیدر به خدا یار ندارم
جز لطف شما هیچ مددکار ندارم
ای دوستی ات تاج سر عالم و آدم
المنةُ لله که تویی سید خاتم
با خُلق عظیمت همه را شیفته کردی
اسلام ز اخلاق تو شد قبله ی عالم
مشی تو به اسلام علی عادتمان داد
این است صراطی که به قرآن شده اقوَم
تاریخ علی دوستی از ناحیه ی توست
تویم ولایت به تو دادند مُسلّم
واقف به تولای علی چون تو کسی نیست
ای یار قدیمی علی،قائد اعظم!
با دست که شد تاج رسالت بر سر تو؟
این دست خدا بود که گشتی تو معمّم!
معراج،خدا از چه کسی با تو سخن گفت؟
با صوتِ که اسرار خدا بود مفهّم؟
هنگام خداحافظیِ آخر معراج
آیا تو نگفتی به خدا یا علی آن دم؟
بالله که این حمد خداوند ودود است
حیدر به خداوند قسَم،اصل وجود است
قلبم شده امشب حرم حیدر کرّار
جانم به فدای قدم حیدر کرّار
بر طالع من شیعه ی حیدر بنوشتند
نقش است به قلبم عَلَم حیدر کرّار
زنگار،زدوده ز دلم نور ولایت
گردیده دلم جام جم حیدر کرّار
اُفتد به تن دشمن تو لرزه ی سنگین
وقتی شنوَد ذکر و دم حیدر کرّار
در معرکه بر روی زمین ریخته سرها
با چرخش تیغ دو دم حیدر کرّار
روئیده به جان و دل من گلشن مِهرت
از بارش ابر کرَم حیدر کرّار
با نیمه نگاه تو شدم یار ولایت
صد شکر شدم از خدَم حیدر کرّار
از روز ازل تا به ابد دل به تو بستم
از پیر غلامان شما بوده و هستم
محمد فردوسی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 802
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : یک شنبه 28 خرداد 1391
|
|
2006
هر کجا که پا نهی ای جان من
بردمد لاله و بنفشه و یاسمن
پاره گل برکنی بر وی دمی
بازگردد یا کبوتر یا زغن
در تغاری دست شویی آن تغار
ز آب دست تو شود زرین لگن
بر سر گوری بخوانی فاتحه
بوالفتوحی سر برآرد از کفن
دامنت بر چنگل خاری زند
چنگلش چنگی شود با تن تنن
هر بتی را که شکستی ای خلیل
جان پذیرد عقل یابد زان شکن
تا مه تو تافت بر بداختری
سعد اکبر گشت و وارست از محن
هر دمی از صحن سینه برجهد
همچو آدم زاده ای بی مرد و زن
وآنگه از پهلوی او وز پشت او
پر شوند آدمچگان اندر زمن
خواستم گفتن بر این پنجاه بیت
لب ببستم تا گشایی تو دهن
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 732
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : یک شنبه 28 خرداد 1391
|
|
2003
همه خوردند و بخفتند و تهی گشت وطن
وقت آن شد که درآییم خرامان به چمن
دامن سیب کشانیم سوی شفتالو
ببریم از گل تر چند سخن سوی سمن
نوبهاران چون مسیحی است فسون می خواند
تا برآیند شهیدان نباتی ز کفن
آن بتان چون جهت شکر دهان بگشادند
جان به بوسه نرسد مست شد از بوی دهن
تاب رخسار گل و لاله خبر می دهدم
که چراغی است نهان گشته در این زیر لگن
برگ می لرزد و بر شاخ دلم می لرزد
لرزه برگ ز باد و دلم از خوب ختن
دست دستان صبا لخلخه را شورانید
تا بیاموخت به طفلان چمن خلق حسن
باد روح قدس افتاد و درختان مریم
دست بازی نگر آن سان که کند شوهر و زن
ابر چون دید که در زیر تتق خوبانند
برفشانید نثار گهر و در عدن
چون گل سرخ گریبان ز طرب بدرانید
وقت آن شد که به یعقوب رسد پیراهن
چون عقیق یمنی لب دلبر خندید
بوی یزدان به محمد رسد از سوی یمن
چند گفتیم پراکنده دل آرام نیافت
جز بر آن زلف پراکنده آن شاه زمن
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 860
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : یک شنبه 28 خرداد 1391
|
|
2001
دم ده و عشوه ده ای دلبر سیمین بر من
که دمم بی دم تو چون اجل آمد بر من
دل چو دریا شودم چون گهرت درتابد
سر به گردون رسدم چونک بخاری سر من
خنک آن دم که بیاری سوی من باده لعل
بدرخشد ز شرارش رخ همچون زر من
زان خرابم که ز اوقاف خرابات توام
در خرابی است عمارت شدن مخبر من
شاهد جان چو شهادت ز درون عرضه کند
زود انگشت برآرد خرد کافر من
پیش از آنک به حریفان دهی ای ساقی جمع
از همه تشنه ترم من بده آن ساغر من
بنده امر توام خاصه در آن امر که تو
گوییم خیز نظر کن به سوی منظر من
هین برافروز دلم را تو به نار موسی
تا که افروخته ماند ابدا اخگر من
من خمش کردم و در جوی تو افکندم خویش
که ز جوی تـــو بـود رونق شعر تر من
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 718
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : یک شنبه 28 خرداد 1391
|
|
عشقت مرا اسیر بیابان نوشته است
مجنون ترین صحابی دوران نوشته است
این هم ز مشکلات و مکافات عاشقی است
دست مـرا برای گریبان نوشته است
از دست اختیـــار تـــــو راه فـرار نیست
این جبر را خدات به پامان نـوشتــه است
ماننـد تــــو امیـر فقـط یک نفـر ولی
مانند من اسیر فـراوان نوشته است
شکـر خـــدا که نـام مـــرا اعتبــار تـــو
سلمان نوشته است،مسلمان نوشته است
نــام تــــــو را بــه آب طــــلا دسـتِ کـــــردگــار
بالای تـخــــت و تـاج سلیــمان نـوشـتــه است
کم ناز کن دو آیـه از این سـوره را بخوان
اصلاً خدا برای تـــــو قرآن نـوشته است
امشب قلـم زدنـد پـریشانی مرا
با تـــو رقــــــم زدند مسلمانی مرا
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 771
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : یک شنبه 28 خرداد 1391
|
|
آواز عاشــــقانـه ما در گلــــــــــو شکست
حق با سکوت بود، صدا در گلـــو شکست
دیگر دلـــــــــــــم هـوای سرودن نمی کند
تنــــــــــها بهـانه دل ما در گلــــو شکست
سربستـــه ماند بغض گره خـورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
ای داد، کسی به داغِ دلِ بـاغ دل نــــــداد
ای وای،های های عــزا در گلـو شکست
آن روزهـای خـوب که دیدیـــم،خــواب بـود
خوابـم پـرید و خـاطره ها در گلو شکست
" بادا " مبـاد گشت و "مبـادا " به باد رفت
" آیا " زیاد رفت و "چرا "در گلـــو شکست
فرصت گذشت و حـــرف دلـم ناتـمام ماند
نفرین و آفـــــرین و دعـا در گلــو شکست
تا آمـــدم که با تــــو خـــــداحـافظی کنـم
بغضم امان نداد و خـدا...در گلـو شکست
قیصر امین پور
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 824
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : یک شنبه 28 خرداد 1391
|
|
شده طوطىّ طبع من ثناخـــوان ابوطالب
تمـــام هستیـــم بادا به قـــربان ابوطالب
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 893
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : یک شنبه 28 خرداد 1391
|
|
صدای آمدنت را به گوش ما برسـان
زمان غیبـــت خود را به انتها برسـان
نگاه نافـــذ خود را بر این گــدا انــداز
بـرای درد نهفتــه کمی دوا برســـان
اگرچه بهر ظهــورت نکرده ام کــاری
بیــا و بر لب مــا فرصت دعـا برسـان
به صبح جمعـه موعــود زائـــرم فرما
به خاکبوســی روز فـرج مرا برسـان
برای روز ظهـور تـو کعبه پا برجاست
بیــا سـرور دوباره بر آن بنــا برســان
کنــار تربت زهـــرا به وقت نافلـه ات
دعای خویش به یاری این گدابرسان
نوشتـه ام به وصیت اگر میسر شــد
بیـــا و مـرده مــا را به کربــلا برسـان
تعجيل در فرج صلوات
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 771
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : شنبه 27 خرداد 1391
|
|
خــوش آن روزى كه مــا را سنگــرى بود
هــواى ما هواى ديگــرى بــود
خوش آن روزى كه دلها يكصدا بود
خوش آن روزى كه جبهه كربــلا بود
خوش آن روزى كه دل مىسوخت در تب
و چفيه،بوى خون مىداد هر شب
و چفيه، يادگار جبههها بود
و چفيه، رازدار جبههها بود
خوش آن روزى كه با سر مىدويديم
به خاك پاك جبهه مىرسيديم
درون جبههها طوفان به پا بود
خدا در كنج سنگرهاى ما بود
دلى بود و خدايى بود و سنگر
دعا بـــــــود و شقايقهاى پرپر
هنوز آرى بسيجى مرد جنگ است
و در دست تمام ما تفنگ است
برادرهاى ما مردان جنگاند
برادرهاى ما مرد تفنگاند...
هنوز آرى هواى جبهه داريم
شقايـــق زادگان داغـــداريم
خزان ما، بهار ماست،امــــروز
شهادت،افتخار ماست،امروز..
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
مطالب مذهبی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 742
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : شنبه 27 خرداد 1391
|
|
چشم گردون در عزای موسى جعفر گریست
دیده ی خورشید بر آن ماه خوش منظر گریست
گر چه او پروانه ی حق بود اما همچو شمع
در مناجاتش ز هجر دوست پا تا سر گریست
ژرف زندان بهر او معراج قرب دوست بود
عاشق صادق ز هجران رخ دلبر گریست
گه به یاد مادرش زهرا فغان از دل كشید
گاه بر مظلومی شیر خدا حیدر گریست
او كه خود مظلوم و در بند ستمگر بود اسیر
بر غریبی شهید كربلا یك سر گریست
دیده ی عشاق از داغ امام عاشقان
در دل صحرای غم یك آسمان اختر گریست
حضرت معصومه زین ماتم فغان از دل كشید
در مدینه از غم مرگ پدر دختر گریست
در عزای ناخدای فلك تسلیم و رضا
پور دلبندش رضا در موج غم گوهر گریست
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 756
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : شنبه 27 خرداد 1391
|
|
همه از من میترسن ، من از نیسان آبی
عاشق بی انتظار مادر
علم بهتر است یا ثروت؟ ، هیچکدام فقط ذره ای معرفت !
دا کر سی چنت بی.(یعنی مادر پسر برای چی خواستی؟)
به گنده تر و خرتر از خودت احترام بگذار!
.
به مد پوشان بگویید آخرین مد کفن است
ناز نگات قشنگه!
تند رفتن که نشد مردی / عشق است که برگردی
هر کجا محرم شدی - چشم از خیانت باز دار
چه بسـا محــرم با یک نقطــه مجــرم میشود،
مبــر ز موی سفیدم گمان به عمـــر دراز
جوان به حادثه ای زود پیر میشود گاهی
“دست بزن ولی خیانت مکن”
منم یه روز بزرگ میشم.
زندگی بر خلاف آرزوهایم گذشت.
داداش جان به خاطر اشک مادر یواش!
افسوس همه اش افسانه بود!
در این دنیا که مردانش عصا از کور می دزدند ، من بیچاره دنبال مرد می گردم
دنبالم نیا آواره میشی
رفاقت قصه تلخی است که از یادش گریزانم
روی قلبم نوشتم ورود ممنوع ، عشق آمد گفتم بیسوادم!
“تو هم خوبی!
از بس خوردم مرغ و پلو ، آخر شدم مارکوپولو
سر پایینی پرنده ، سر بالایی شرمنده
اسیرتم ولی آزاد !
بخاطر دلم ولم !
قربان وجودت که وجودم ز وجود تو بوجود آمد مادر
دلم دادم بری باهاش حال کنی ، نه که بری جیگرکی بازکنی !!
تو رو اگه من نشورم کی میشوره (عروسکم )
باغبان در را مبند من مـرد گلچین نیستم ،
من خودم گل دارم و محتاج یک گل نیستم!
تمام مرده شویان راضیند بر مردن مردم
بنازم مطربان را که خلق را مسرور میخواهند!
ای آسمون کبود ، واسه همه بود واسه ما نبود؟؟؟؟
در قمار زندگی عاقبت ما باختیم ، بس که تکخال محبت بر زمین انداختیم
گرپادشاه عالمی ، بازهم گدای مادری
ای بلبل اگر نالی من با تو هم آوازم
تو عشق گل داری،من عشق گل اندامی!
هندونه بده قاچ کنیم ، لوپتو بده ماچ کنیم !
دانی که چرا راز نهان با تو نگفتم ، طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
دنیا همه هیچ و زندگانی همه هیچ ، ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
به درویشی قناعت کن که سلطانی خطر دارد
من از عقرب نمیترسم ولی از سوسک میترسم
من از دشمن نمیترسم ولی از دوسـت میترسم.
من نمی گویم مـــرا ای چرخ سرگردان مکن
هرچه می خواهی بکن محتاج نامردان مکن!
شد شد، نشد نشد
بمیرد آنکه غربت را بنا کرد / مرا از تو، ترا از من جدا کرد
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 807
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : شنبه 26 خرداد 1391
|
|
جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی (م ح ۵۸۸) از شاعران برجسته دوره سلجوقی ـ خوارزمشاهی و عصر ویرانی اصفهان به خاطر اختلافات مذهبی و سیاسی است.
دیوان وی برجای مانده و تركیب بند ذیل از اوست كه به اعتراف بسیاری از ادیبان و شاعران و مورخان اهل ادب بهترین تركیب بندی است كه تاكنون در وصف رسول اكرم(ص) سروده شده است:
ای از بر سدره شاهراهت
وای قبّه ی عرش تكیه گاهت
ای طاق نهم رواق بالا
بشكسته ز گوشه ی كلاهت
هم عقل دویده در ركابت
هم شرع خزیده در پناهت
ای چرخ كبود ژنده دلقی
در گردن پیر خانقاهت
مه طاسك گردن سمندت
شب طرّه ی پرچم سیاهت
جبریل مقیم آستانت
افلاك حریم بارگاهت
چرخ ار چه رفیع، خاك پایت
عقل ارچه بزرگ، طفل راهت
خورده است خدا ز روی تعظیم
سوگند به روی همچو ماهت
ایزد كه رقیب جان خرد كرد
نام تو ردیف نام خود كرد
ای نام تو دستگیر آدم
و ای خلق تو پایمرد عالم
فرّاش درت كلیم عمران
چاووش رهت مسیح مریم
از نام محمّدیت میمی
حلقه شده این بلند طارم
تو در عدم و گرفته قدرت
اقطاع وجود زیر خاتم
در خدمتت انبیا مشرّف
وز حرمتت آدمی مكرّم
از امر مبارك تو رفته
هم بر سر حرفت خود آدم
تا بود به وقت خلوت تو
نه عرش و نه جبرئیل محرم
نایافته عزّ التفاتی
پیش تو زمین و آسمان هم
كونین نواله ای ز جودت
افلاك طفیلی وجودت
ای مسند تو ورای افلاك
صدر تو و خاك توده حاشاك
هرچ آن سمت حدوث دارد
در دیده ی همّت تو خاشاك
طغرای جلال تو لعمرك
منشور ولایت تو لولاك
نُه حقّه و هفت مهره پیشت
دست تو و دامن تو زان پاك
در راه تو زخم محض مرهم
بر یاد تو زهر عین تریاك
در عهد نبوّت تو آدم
پوشیده هنوز خرقه ی خاك
تو كرده اشارت از سر انگشت
مَه قرطه ی پرنیان زده چاك
نقش صفحات رایت تو
لولاك لما خلقت الافلاك
خواب تو ولا یَنامُ قلبی
خوان تو اَبیتُ عِندَ رَبّی
ای آرزوی قـََدَر لقایت
وای قبله ی آسمان سرایت
در عالم نطق، هیچ ناطق
ناگفته سزای تو ثنایت
هر جای كه خواجه ای غلامت
هر جای كه خسروی گدایت
هم تابش اختران ز رویت
هم جنبش آسمان برایت
جانداروی عاشقان حدیثت
قفل دل گمرهان دعایت
اندوخته ی سپهر و انجم
برنامده ده یك عطایت
بر شهپر جبرئیل نِه زین
تا لاف زند ز كبریایت
بر دیده ی آسمان قدم نِه
تا سرمه كشد ز خاك پایت
ای كرده بزیر پای كونین
بگذشته ز حد قاب قوسین
ای حجره ی دل به تو منوّر
وای عالم جان ز تو معطر
ای شخص تو عصمت مجسّم
وای ذات تو رحمت مصوّر
بی یاد تو ذكرها مزوَّر
بی نام تو وِردها مبتـَّر
خاك تو نهال شاخ طوبی
دست تو زهاب آب كوثر
ای از نفس نسیم خلقت
نُه گوی فلك چو گوی عنبر
از یَعصِمكَ الله اینت جوشن
وزیغفرك الله آنت مغفر
تو ایمنی از حدوث گو باش
عالم همه خشك یا همه تر
تو فارغی از وجود، گو شو
بطحا همه سنگ یا همه زر
طاووس ملائكه بَریدت
سرخیل مقرّبان مُریدت
ای شرع تو چیره چون به شب روز
وای خیل تو بر ستاره پیروز
ای عقلِ گره گشای معنی
در حلقه ی درس تو نوآموز
ای تیغ تو كفر را كفن باف
نعلین تو عرش را كُلـَه دوز
ای مذهب ها ز بعثت تو
چون مكتبها به عید نوروز
از موی تو رنگ كسوت شب
وز روی تو نور چهره ی روز
حلم تو شگرف دوزخ آشام
خشم تو عظیم آسمان سوز
ماه سر خیمه ی جلالت
در عالم علو مجلس افروز
بنموده نشان روی فردا
آیینه ی معجز تو امروز
ای گفته صحیح و كرده تصریح
در دست تو سنگریزه تسبیح
هر آدمیی كه او ثنا گفت
هرچ آن نه ثنای تو خطا گفت
خود خاطر شاعری چه سنجد؟
نعت تو سزای تو خدا گفت
گرچه نه سزای حضرت توست
بپذیر هر آنچه این گدا گفت
هر چند فضول گوی مردی است
آخر نه ثنای مصطفی گفت؟
در عمر هر آنچه گفت یا كرد
نادانی كرد و ناسزا گفت
زان گفته و كرده گر بپرسند
كز بهر چه كرد یا چرا گفت؟
این خواهد بود عُدّت او
كفاره ی هر چه كرد یا گفت
تو محو كن از جریده ی او
هر هرزه كه از سر هوا گفت
چون نیست بضاعتی ز طاعت
از ما گنه و ز تو شفاعت
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 790
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : جمعه 26 خرداد 1391
|
|
چشم آلـــوده کجا،دیـدن دلــدار کجا؟
دل سرگشتـه کجا،وصف رخ یار کجا؟
قصه عشـق من و زلف تو دیدن دارد
نرگس مسـت کجا،همدمى خار کجا؟
سرِّ عاشق شدنم لطف طبیبانه توست
ورنه عشق تــو کجا،این دل بیـمار کجا؟
هر که را تــو بپسندى بشود خادم تو
خدمت عشــق کجا،نوکر سربار کجا؟
کاش در نافله ات نام مـــرا هم ببـرى
که دعاى تــو کجا،عبـد گنـه کار کجا؟
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 855
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391
|
|
عاقبت مغـــرب محــو مشــــــرق میشود
عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق میشود
در زمانی که نــــه زود است نــــه دیـــــر
مهــــــربانی حاکـــــم کل مناطق میشود
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1173
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391
|
|
کاش ز کویت خبری داشتیم // کاش به پای تو سری داشتیم
کاش کـه ماننــد خـراباتیـــان // نالــه صــاحب اثـــــری داشتیم
تا به هـوای تـــو بگیریـــم اوج // کاش که ما بال و پـری داشتیم
کاش به سیمای دل افـروز تو // رخصت عطـف نظــــری داشتیم
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 924
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391
|
|
روی ترا از چشمــه نـــور آفريـــده اند
لعل تو از شراب طهور آفريده اند
خورشيد هم بروشنی طلعت تو نيست
آيــيــــنه تر از بـــلور آفــريـده اند
پنهان مكن جمال خود از عاشقان خويش
خورشيد را برای ظهور آفريده اند
منعم مكن ز مهر خود ای مه كه ذره را
مفتون مهر و عاشق نور آفريده اند
خيل ملك ز خاك در آستان تو
مشتی گرفته پيكر حور آفريده اند
عيسی وظيفه خوارلب روحبخش تست
كز يك دم تو نفخه صور آفريده اند
از پرتو جمال تو در كوه و بر و بحر
سينای عشق و نخله طور آفريده اند
آلوده ايم و بيم بدل ره نمی دهيم
از بس ترا رحيم و غفور آفريده اند
سرمايه سرور دل ما ز درد تست
درد تـرا بـرای سـرور آفريده اند
عمری اسيـر هجر تو بود و فغان نكرد
بنگر دل مرا چه صبور آفريده اند
از نام دلربـای تو همـت گرفتـه اند
تا برج آخرين شهور آفريده اند
عشـاق را بكوی وصـال تو ره نبـود
اين راه دور را به مرور آفريده اند
(پروانه)را درآتش هجران خود مسوز
كورا برای درك حضور آفريده اند
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 869
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : سه شنبه 22 فروردين 1391
|
|
|