سال 40 هجری قمری:
ضربت خوردن حضرت علی(ع) در مسجد كوفه
عبدالرحمن بن ملجم مرادی،از گروه خوارج و از آن سه نفری بود كه درمكه معظمه با هم پیمان بسته و هم سوگند شدند،كه سه شخصیت مؤثر در جامعه اسلامی،یعنی امام علی بن ابی طالب(ع)،معاویه بن ابی سفیان و عمرو بن عاص را در یک شب واحد ترور كرده و آن ها را به قتل رسانند.
هر كدام به سوی شهرهای محل مأموریت خویش رهسپار شدند و عبدالرحمن بن ملجم مرادی به سوی كوفه رفت و در بیستم شعبان سال 40 قمری وارد این شهر بزرگ شد.(نگاه كنید: بیستم شعبان سال 40 هجری قمری)
وی به همراهی شبیب بن بجره اشجعی،كه از همفكران وی بود و هر دوی آنها از سوی "قطام بنت علقمه" تحریک و تحریث شده بودند،در سحرگاه شب نوزدهم ماه مبارک رمضان سال 40 قمری در مسجد اعظم كوفه كمین كرده و منتظر ورود امیرمؤمنان علی بن ابی طالب(ع)شدند. (1) هم چنین قطام،شخصی به نام "وردان بن مجالد"را كه از افراد طایفه اش بود،به یاری آن دو نفر فرستاد.(2)
روایت شده،كه در هنگام ضربت زدن عبدالرحمن بن ملجم بر سر مطهر حضرت علی(ع)،زمین به لرزه در آمد و دریاها مواج و آسمان ها متزلزل شدند و درهای مسجد به هم خوردند و خروش از فرشتگان آسمان ها بلند شد و باد سیاهی وزید،به طوری كه جهان را تیره و تاریک ساخت.
:: موضوعات مرتبط:
مطالب مذهبی ,
تاریخی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 755
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
دانــی ز چـه رو دیـــده مـــا می گــرید
در مــــاتـــــــم شــاه اولیـا می گــرید
تنها ز غمش اهل زمین گریان نیست
عیســی به فلـک از این عـــزا میگرید
** * **
بر روح تمــــام شیعیـان تیـغ زدند
بر مــردترین مــرد جهــان تیغ زدند
خورشیدبه سینه،ماه برسر میزد
انگــار به فــــرق آسمان تیـغ زدند
** * **
دل را ز شــرار عشق سوزاند علی(ع)
یک عمر غریب شهر خود ماند علی(ع)
وقتی که شکافت فـــرق او در محـراب
گفتند مگـــر نمـــاز می خواند علی(ع)
:: موضوعات مرتبط:
$M$ های مذهبی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 922
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
بعضیا ساعت این مدلی میخوان!!!
:: موضوعات مرتبط:
متفرقه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 914
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مردم تایلند معتقدند آب مظهـر پاکی و روشنایی است و بدبختی و نکبت را از زندگی دور میکند. بر همین اساس،جشن های مختلفی در این کشور بـر پایه آب برگزار میشود و در آغـاز سال نـو، مردم این کشور یکدیگر را خیس می کنند تا سالی پر برکت داشته باشند.
یکی از اتفاقات جالب در این کشور که نشان از تـوجه تایلندی ها به آب است،در مراسم ازدواج مردم این کشور اتفاق می افتد.عـروس های تایلنـدی در ابتدای زندگی خود وارد آب می شوند تا وفاداری اش را به همسر خود نشان می دهد.
مردم این کشور معتقدند با این کار،روح و جسم عـروس شسشتو میشود و حتما این کار باید در رودخـانه های دارای آب زلال انجـام شـود و استفـاده از آبــهای راکد یا حوض دست ساز درست نیست.
اگرچه این اتفاق باعث ازبین رفتن جلوه لباس عـروسهای تایلندی میشود اما اهمیت این اتفاق و تأکید مردم این کشور بر اجرای این رسم،باعث شده تا اکثر خانـواده ها تن به چنین اقدامی بدهند و عـروس با لباس خیس عــازم خـانه بخت شود.
:: موضوعات مرتبط:
متفرقه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 826
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
دست پینـه بستـه آن مـــرد
چشم های پُـر حرف فــرزند
نگاه منتـظـــــران زن
بـوی خـــالی خــانـه
آرزوهای خفته ی یک دل
اجتــــــماعی پُــــر از درد
دخترک سرگردان خیابان ها
عشـــق دروغین واقعـی نما
فرماندهان به ظاهر خوب
دستان غـــریبـه ای آشنا
زخـــــــــم فــــــرزندان تبـاه شده
سرزمین پنهان میان سرزمین ها
جغرافیایی ساختگی
مـــرزی بی انتــــــــها
تبـی ســــرد در ایـن سـوز گــــــرما
قبلی که دیگر پمپاژ نمی کند خون
و فـرصت هـایـی که بــر باد رفت...
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 872
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
این روزها،از صبح تا شب مشغول کار و مواظب بچه ام بودم و فوق العاده
گرفتار شدم ،دوستم با دیدن چهره استخوانی من،شوخی کرد و گفت:
«عزیزم،زندگی تو رو که می بینم دیگه جرئت نمی کنم بچه دار بشم.»
از حرف های دوستم بسیار تعجب کردم و پرسیدم:
«عزیزم، چرا چنین احساسی داری؟»
دوستم با همدردی به من گفت:
«چون این روزها دیدم که هر روز از صبح تا شب مثل یه روبات کار می کنی.
غذا می پزی،لباس می شوری،بچه را به مدرسه و بیمارستان می بری،
چه روز بارونی چه آفتابی،کار یه مادر هیچ وقت تعطیل نمی شه.
از قبل خیلی لاغرتر شدی و توی صورتت چین وچروک پیدا شده.»
دوستم آهی کشید و باز گفت:
«بهترین روزها برای یک زن در همین روزمرگی ها و کارهای فرعی به هدر میره.
عزیزم،منو نگاه کن.
چه برای کارچه برای مسافرت هیچ بار خاطری ندارم و زندگی آسانی دارم.»
از حرف های دوستم بسیار خندیدم و گفتم:
«درسته عزیزم اما همه چیز رو دیدی به جز خوشحالی من.»
دوستم خندید و گفت:
«خوشحالی؟ داری خودتو فریب می دهی؟»
جواب دادم: نه و چند خاطره کوچک در باره ی پسرم براش تعریف کردم.
گفتم:
چند سال پیش که پسرم تازه وارد کودکستان شد،
در ناهارخوری برای اولین بار بال مرغ سرخ کرده میخورد.
خیلی خوشمزه بود و پسرم ازش خیلی خوشش اومد.
اما فقط نصفش رو خورد و نصف دیگه رو در آستینش پنهان کرد.
چون می خواست اونو به خونه بیاره تا منم مزه اش رو امتحان کنم.
هنوز صحنه ای که او نصف بال مرغ رو از آستینش درآورد
و با هیجان منو صدا کرد،تـو ذهنم باقی مانده
و هر بار با دیدن لکه زرد روغن روی آستینش دلم گرم می شه.»
دوستم
از حرف های من کمی سکوت کرد و انگار به خاطراتی دور فرو رفت.
من ادامه دادم:
پری روز،برای معالجه،پسرم را به بیمارستان بردم.دکتر بهش گفت:
پسرم گروه خونی تو با مادرت یکیه.
پسرم پرسید:
دکتر،پس اگر مادرم مریض بشه می تونه از خون من استفاده کنه،درسته؟
دکتر جواب داد:آره پسر باهوش.
پسرم بی درنگ به من گفت:
مامان خیالت راحت باشه
اگه مریض بشی از خون من استفاده میکنی و زود خوب می شی.
با شنیدن حرف های پسرم،آدم های اطرافم باغبطه به من نگاه کردند و گفتند:
با همین بچه دوست داشتنی چه زندگی خوبی دارید.
حرف هایم که تمام شد،دیدم صورت دوستماز اشک خیس شده است.
به او گفتم: «ندیدی که در خستگی هم از سعادت و خوشحالی زندگی لذت می برم.
تو نمی توانی عمیق ترین دلگرمی منو در روزهای عادی درک کنی.
اما عزیزم باور کن که
زندگی با بچه ها زندگی
با بهترین عشق در دنیاست.»
:: موضوعات مرتبط:
داستان کوتاه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 765
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
اگر چه عاشق برفم بهار هم خوبست
بدان به خاطر تو انتظار هم خوبست
دلـم به خلـوت تابـوت رفت دلتنگـم
ولی برای دل من مزار هم خوبست
هرچه دلتنگی هست,
حرفهایی که گره در گره است,
تـو بیا تا به همان بـوسه اول بــرود
:: موضوعات مرتبط:
$M$ های عاشقانه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1115
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4