زيد به كوفه برگشت و سپاهى تشكيل داد و با استاندار عراق، يوسف بن عمر ثقفى درگير شد و سرانجام به شهادت رسيد.در باره قيام زيد رواياتى از امام صادق(ع) رسيده است كه بيانگر حمايت آنحضرت از قيام اوست.اينک بخشى از اين روايت ها را نقل مى كنيم:
1- امام صادق(ع) فرمود:«فانظروا على اى شى تخرجون لاتقولواخرج زيد فان زيدا كان عالما و كان صدوقا و لم يدعكم الى نفسه وانما دعاكم الى الرضا من آل محمد(ص) و لو ظفر لوفى بما دعاكماليه.»; نگاه كنيد كه با چه هدفى قيام میكنيد.نگوييد زيدخروج كرد.زيد دانشمند و بسيار راستگو بود و مردم را به سوى خويش نمیخواند،بلكه به برگزيده آل محمد(ص) دعوت میكرد و اگر پيروز مى شد به آنچه مردم را بدان دعوت مى نمود،وفا مى كرد. (3)
زيد بن على فرمود:در هرزمان مردى از ما،اهلبيت عليهم السلام وجود دارد كه خدا به وسيله او بر مردم احتجاج میكند.حجت اين زمان فرزند برادرم،جعفر بن محمد(ع) است.هركس او را پيروى كندگمراه نمى شود و مخالف او هدايت نمى يابد. (4)
2- امام رضا(ع)میگويد:پدرم فرمود:امام صادق(ع)فرمود:خدا رحمت كند عمويم زيد را ! او به برگزيده آل محمد دعوت مى نمود و اگر پيروز مى شد به آن وفا میكرد.او در رابطه با نهضت خويش با من مشورت نمود.به او گفتم:اگر مى خواهى به دار آويخته شوى قيام كن.امام رضا(ع) میگويد:پدرم فرمود:هنگامى كه زيد ازمحضر امام صادق(ع) خارج شد،امام فرمود:«ويل لمن سمع واعيثهفلم يجبه»; واى بركسى كه ندايش را بشنود و ا و را همراهى و اجابت نكند. (5)
3- ابن سيابه مىیگويد:امام صادق(ع) به من هزار دينار داد و فرمود:اينها را در ميان فرزندان كسانى كه همراه زيد به شهادترسيدهاند، تقسيم كن. (6)
4- فضيل، يكى از سپاهيان زيد میگويد: خدمت امام صادق(ع)رسيدم.حضرت فرمود:آيا تو در جنگ با شاميان همراه عمويم بودى؟
گفتم: بله،حضرت فرمود:چه قدر از آنان را كشتى؟ گفتم: شش نفر.
حضرت فرمود: شايد دچار شک گشته اى؟ پاسخ دادم: اگر شک داشتم كه آنان را نمى كشتم. حضرت فرمود:خدا مرا در ثواب خونه اى آنان شريک سازد. به خدا قسم! عمويم زيد و اصحابش جزء شهدا هستند.
مانند علىبن ابىطالب(ع) و اصحاب او. (7)
مرحوم مجلسى مىنويسد: اگرچه اخبار درباره زيد مختلف است اما بيشترين اخبار بيانگر اين است كه او به خاطر انتقام جويى از قاتلان امام حسين(ع) و امر به معروف و نهى از منكر قيام نمود و به برگزيده آل محمد(ص) دعوت مىنمود.من دركلام دانشمندان شيعه نظرى در مخالفت آنچه گفته شد، نديدم.(8)
ب ) قيام محمد نفس زكيه
سلطنت بنى اميه پس از هلاكت وليد بن يزيد بن عبدالملک رو به ضعف گذاشت.عده اى از بنى هاشم و عباسيان مثل منصور دوانيقى و برادرانش،سفاح و ابراهيم،و عبدالله محض و پسرانش، محمد و ابراهيم در «ابواء» جمع شدند و توافق كردند كه فردى را به عنوان كانديداى خلافت برگزينند.
عبدالله محض از ميان جمع برخاست و از آنها خواست كه با فرزندش،محمد،معروف به «نفس زكيه»بيعت نمايند.عبدالله محض فرزند حسن مثنى نوه امام مجتبى(ع)است و مادرش فاطمه، دختر امام حسين(ع) است.به همين جهت به«محض» لقب يافته است.فرزندش،محمد به خاطر زهد و عبادت فراوان به «نفس زكيه»شهرت يافته است.چون در ميان شانه ها ى او خالى سياه بود،براى عده اى از جمله پدرش اين گمان پيدا شده بود كه او همان مهدى امت است كه در روايات بدان خبر داده شده است.بدين سبب مردم با او بيعت كردند و سپس فردى را راهى خانه امام صادق(ع) نمودند تا آن حضرت در جلسه حضور يابد و با محمدنفس زكيه بيعت كند.
امام صادق(ع)در جمع آنان حضور يافت و پساز شنيدن سخنان عبدالله محض،فرمود: اگر فكر مى كنى فرزندت مهدى است اين طور نيست.«و ان كنت انما تريد ان تخرجه غضبا لله وليامر بالمعروف و ينه عن المنكر فانا و الله لا تدعک فانتشيخناو نبايع ابنک فى هذالامر»;و اگر تصمميم دارى كه به خاطر خدا وامر به معروف و نهى از منكر از او بخواهى قيام كند،به خدا سوگند! تو را تنها نخواهيم گذاشت. تو بزرگ خاندان ما هستى و با فرزندت بيعت مى كنيم. (9)
در اين روايت،حضرت از همان آغاز بر اصالت هدف و الهى بودن نهضت نفس زكيه تأكيد مى ورزيد و حمايت از آن را به عنوان يكى از اصول سياسى حركت خويش اعلام میدارد.
پيشنهاد ابومسلم و ابوسلمه
«ابراهيم امام و منصور دوانيقى» ابوالعباس سفاح از نوادگان عباس،عموى پيامبر(ص) است. آنان حركتى سرى را بر ضد بنى اميه سامان دادند.ابراهيم امام،رهبر قيام ابومسلم را انسانى شجاع و كارآمد و با استعداد مى يابد و ا و را به خراسان اعزام مى كند و به او توصيه مى كند كه بدون نام بردن از فردى،مردم را به«الرضا لال محمد»; برگزيده آل محمد(ص) دعوت كند.امام صادق(ع)ابوسلمه كه بعد به وزير آل محمد شهرت يافت.را به كوفه فرستاد و خود در ناحيه شامات فعاليت مىكرد.بدين ترتيب آن حضرت نبض حركت هاى ضد اموى را به وسيله كارگزاران خويش در دست گرفته بود.مدتى بعد،ابراهيم امام توسط مروان زندانى و كشته مى شود و رهبرى نهضت طبق وصيت ابراهيم امام،در اختيار سفاح و ديگر برادرانش قرار مى گيرد. (10)
ابوسلمه توسط محمدبن عبدالرحمن،نامه هايى براى امام صادق(ع)و عبدالله محض مى فرستد و به پيک هاى خود دستور میدهد كه هيچ كدام از آنها از نام هاى كه براى ديگرى فرستاده شده است،اطلاع پيدا نكند.آن حضرت درآن نامه ها حمايت خود را از خلافت آنان اعلام مى دارد. ابومسلم دو نامه به حضور آن حضرت میفرستد و در نامه دوم مى نويسد:هزار جنگجو در اختيار من است.به انتظار فرمانت هستيم. (11) امام صادق(ع) به او پاسخى نمى دهد.
سؤال: چرا امام صادق(ع) به اين پيشنهادها جواب مثبت نداد و از زمينه هاى خلافت و نيروها استفاده نكرد؟
الف ) عدم صداقت و خلوص پيشنهاد دهندگان.
ابو سلمه علاوه بر امام صادق(ع)،براى عبدالله محض هم نامه نوشت.اين كار او دليل اين است كه وى در دعوت خود صداقت نداشت.
زيرا اگر نامه او به امام صادق(ع) براساس ايمان و اعتقاد به آنحضرت بود،چگونه از فرد ديگرى نيز دعوت كرد؟
جواب امام صادق(ع) روشنگر همين جهت است.وقتى حامل نامه،محمدبن عبدالرحمن بن اسلم به امام صادق(ع) نام هاى از طرف شيعه شما،ابوسلمه آورده ام.آن حضرت فرمود:«و ما انا و ابوسلمه و ابوسلمه شيعه لغيرى»; مرا با ابو سلمه چه كار؟ او از شيعيان من نيست. نامه رسان تقاضاى جواب میكند.امام صادق(ع) نامه را آتش مى زند و مى فرمايد:جواب نامه همين است.سپس آن حضرت شعرى از كميت بن زيد خواند:
ايا موقدا نارا لغرک ضوءها و يا حاطبا فى غير حبلک تحطب اى روشن كننده آتشى كه ديگرى از نورش استفاده میبرد!
هيزم جمع كردهاى اما روى ريسمان ديگرى ريخته اى و ديگرى جمع مى كند ومى برد. (12)
شهيد مطهرى در اين باره مىنويسد:«قدر مسلم اين است كه اينشعر میخواهد منظره اى را نشان دهد كه يک نفر زحمت میكشد و استفاده اش را ديگرى میخواهد ببرد.حال يا منظور اين بود كه اى بدبخت ابوسلمه! اين همه زحمت مى كشى استفاده اش را ديگرى مى برد و تو هيچ استفاده اى نخواهى برد و يا خطاب به مثل خودش بود اگر درخواست ابوسلمه را قبول كند يعنى اين دارد ما را به كارى دعوت میكند كه زحمتش را ما بكشيم و استفاده اش را ديگرى ببرد.» (13)
ابومسلم در نامه اى به امام صادق(ع) نوشت: من مردم را به دوستى اهلبيت پيامبر(ص) دعوت مىكنم. كسى براى خلافت بهتر از شما نيست.
امام صادق(ع) در پاسخ نوشت: «ما انت من رجالى و لا الزمانزمانى»; نه تو از ياران من هستى و نه اين زمان، زمان مناست. (14)
امام صادق(ع) بدين وسيله عدم صداقت آنان را گوشزد نمود و بى اعتمادى خود را نسبت به آنان اعلام داشت.
در سخن ديگرى از آنحضرت نيز همين مطلب آمده است.معلى ابن خنيس مى گويد:در زمانىكه پرچم هاى سياه بر افراشته شده بود و هنوز بنى عباس به خلافت نرسيده بود،نامه هايى از عبدالسلام ابن نعيم،سرير و تعداد ديگرى خدمت امام صادق(ع) بردم. آنها نوشته بودند:
«قدقدرنا ان يول هذالامر اليک فما ترى قال فضرب بالكتب الى الارضثم قال اف اف ما انا لهولاء بامام»;ما موقعيت را براى خلافتشما مساعد مىبينيم. نظر شما چيست؟ امام صادق(ع) نامه ها را به زمين كوبيد و فرمود:زهى تأسف و افسوس! من امام و پيشواى آنها نيستم. (15)
ب ) نداشتن ياران مخلص
وجود ياران وفادار و همراه يكى از شرايط موفقيت رهبران در اجراى برنامه هاى خويش است.
امام صادق(ع) شيعيان خود را خوب مى شناخت و مىدانست كه بيشتر آنها مرد ميدان خطر نيستند.
مأمون رقى میگويد: خدمت آقايم،امام صادق(ع) بودم كه سهل بنحسن خراسانى وارد شد و به آن حضرت گفت: شما مهر و رحمت داريد.
شما اهلبيت(ع)امامت هستيد.چگونه ازحق خويش بازايستاده ايد،بااين كه صدهزار شمشيرزن آماده به ركاب در خدمت شما هستند.
آن حضرت فرمود: خراسانى! بنشين! سپس به كنيز خود فرمود:
«حنيفه!» تنور را آتش كن.كنيز تنور را گرم كرد.آن گاه امام فرمود:خراسانى! برخيز و در تنور بنشين! خراسانى گفت: آقاى من!
مرا با آتش مسوزان و از من بگذر! آن حضرت فرمود:گذشتم.در اينحال «هارون مكى» كه كفش هاى خويش را به دست گرفته بود،وارد شد و سلام كرد.امام فرمود:كفشهاى خود را زمين بگذار و داخل تنور بنشين! هارون بدون معطلى وارد تنور شد.امام صادق(ع) با سهل بن حسن خراسانى مشغول صحبت شد.مدتى بعد،امام به اوفرمود:برخيز و به داخل تنور نگاه كن! خراسانى میگويد:برخاستمو به داخل تنور نظر افكندم.هارون در داخل تنور چهارزانو نشسته بود.مدتى بعد او از تنور بيرون آمد و به ما سلام كرد.امام فرمود:در خراسان چند نفر مثل اين مرد داريد؟ خراسانى گفت: به خدا قسم! يک نفر هم نيست.امام فرمود:
«اما انا لا نخرج فیزمانلا نجد فيه خمسه معاضدين لنا نحن اعلم بالوقت»; بدان! ما هنگامى كه پنج نفر ياور و پشتيبان نداشته باشيم قيام نمى كنيم.
ما نسبت به زمان قيام داناتريم. (16)
سدير میگويد: به امام صادق(ع) گفتم: چه چيز شما را از قيام بازداشته است؟ امام فرمود: مگر چه شده است؟ سدير گفت: دوستداران،شيعيان و ياوران شما زياد است. به خدا سوگند! اگر اميرالمؤمنين اين مقدار ياور داشت كسى طمع در خلافت نمى كرد. امام فرمود:
ياوران من چند نفرند؟ سدير گفت: صدهزار نفر.امام فرمود:
صدهزار! او گفت: بله.بلكه دويست هزار.امام فرمود: دويست هزار! سدير گفت: آرى.بلكه نصف دنيا.امام سكوت كرد.سديرگويد:راهى سرزمين «ينبع» شديم.امام در ميان راه چشمش به جوانى افتاد كه چند راس بزغاله را مى چراند. فرمود: اگر تعداد شيعيان من به عدد اين بزغاله ها بود از قيام و نهضت باز نمى ايستادم. سدير میگويد: بزغاله ها را شمارش كردم.بزغاله ها هفده رأس بودند. (17)
ابوسلمه از امام صادق(ع) نااميد میگردد و طبق دستور به خانه عبدالله محض میرود و نامه دوم را به او میرساند.عبدالله خوشحال میشود و صبحگاهان به خانه امام صادق(ع)میرود.عبدالله به امام صادق(ع)میگويد:ابوسلمه نوشته است كه همه شيعيان ما در خراسان آماده قيام هستند و از من خواسته است كه خلافت رابپذيرم.امام به عبدالله فرمود:«متى كان اهل خراسان شيعه لكانت بعثت ابامسلم الى خراسان و انت امرته بلبس السواد و هولاءالذين قدموا العراق انت كنتسبب قدومهم...و هل تعرف منهماحدا»; چه زمانى اهل خراسان شيعه تو بودند؟! آيا تو ابو مسلمرا به آن جا فرستادى؟! آيا تو به آنها دستور دادى لباس سياه بپوشند؟! آيا اينها كه براى حمايت از بنى العباس از خراسان آمده اند تو آنها را به اين جا آوردهاى؟! آيا كسى از آنان را مى شناسى؟ !» (18)
ج ثمربخش نبودن پيشنهاد
انسانهاى دنيا طلب زمانى از رهبران و همكاران خويش روى برمىگردانند كه احساس كنند دنيايشان در خطر است.دوستداران بنىعباس و فرماندهان آنها مانند ابومسلم به ابوسلمه بدگمان شده بودند و ديگر نمى خواستند او را در جمع خويش ببينند.ابومسلم چند بار به سفاح سفارش میكند كه ابو سلمه را از بين ببرد.
ابوسلمه كه بى مهرى ها را احساس كرده بود،فكر مى كند كه با گرايش به امام صادق(ع) و يا عبدالله محض،و تغيير خلافت بهتر مى تواندبه اهداف دنيايى خويش دست يابد.او غافل بود از اين كه كاملا تحت نظر و نقشه قتل او آماده شده بود.قبل از آن كه نامه عبدالله محض به ابوسلمه برسد،ياران سفاح با طرحى كه آماده كرده بود،ابومسلم در بين راه به او شبيخون مى زنند و او رامى كشند. (19)
ابومسلم نيز به سرنوشت ابوسلمه گرفتار مىشود و به دست سفاح،خليفه عباسى كشته مى شود.تمام فعاليتهاى ابومسلم را ابوسلمه به وسيله جاسوسان كنترل میكرد.به همين جهت پيشنهاد و همراهى باآنان نمى توانست تضمين كننده پيروزى بوده باشد.بدين خاطر بود كه امام صادق(ع) حتى از پاسخ كتبى به ابوسلمه خود دارى كرد و نامه او را سوزانيد.
سفاک بودن ابومسلم و ابوسلمه
ابراهيم امام،رهبر نهضت عباسيان در وصاياى خويش به ابومسلم میگويد:نسبت به هركس كه شک كردى و در كار هركس كه شبهه نمودى او را به قتل برسان. اگر توانستى در خراسان يک نفر عرب زبان هم باقى نگذارى،چنين كن. (20)
«يافعى» درباره ابومسلم میگويد: او حجاج زمان خود گرديد و درراه استقرار حكومت عباسيان مردم بىشمارى را كشت. (21)
شهيد مطهرى نيز مى نويسد: البته ابومسلم سردار خيلى لايقى است،به مفهوم سياسى، ولى فوق العاده آدم بدى بوده; يعنى يک آدمى بوده كه اساسا بويى از انسانيت نبرده بوده است.ابومسلم نظيرحجاج بن يوسف است...ابومسلم را میگويند:ششصد هزار نفر آدم كشته. به اندک بهانه اى همان دوست بسيار صميمى خودش را مى كشت و هيچ اين حرفها سرش نمى شد كه اين ايرانى است يا عرب كه بگويی متعصب ملى در او بوده است. (22)
بنابر اين امام صادق(ع) نمى توانست به ابو مسلم جواب مثبت بدهد و او را يار و همراه خويش بداند.هدف امام صادق(ع) اجراى حق و عدالت و رعايت حقوق الهى و انسانى بود.آن حضرت خواستار حكومتى همچون جد بزرگوارش،امام على(ع) بود كه در آن،جايگاهى براىاين گونه جنايتكاران نبود.
آنچه در تحليل و بررسى عدم پاسخ گويى امام صادق(ع) به پيشنهاد خلافت گفته شد،براساس شرايط و موقعيت هاى اجتماعى آن روز بود.
اما افزون برآنها سخنان امام صادق(ع) است كه از راه علم امامت خويش،از وقوع اين تحولات خبرداده بود.آن حضرت میدانسته كه خلافت به «سفاح» عباسى میرسد. در اين زمينه روايات متعددی وجود دارد.در يكى از آنها آمده است: عبدالله محض میگويد: پسرم همان مهدى است. او از مردم میخواهد كه براى سقوط خلافت اموى با او بيعت كنند.امام صادق(ع) فرمود:فرزندت مهدى نيست.سپس امام با دست خود به پشت ابوالعباس سفاح زد و فرمود: اين و برادرانش به خلافت خواهند رسيد. (23)
در روايت ديگرى آمده است:ابوجعفر منصور ازامام صادق(ع) سؤال كرد:آيا خلافت به من میرسد؟ حضرت فرمود:«نعم اقوله حقا»بلى.آنچه مىگويم به حقيقت خواهد پيوست.(24)
پىنوشتها:
1- ارشاد،مفيد،ص 251.
2- بحارالانوار،ج46،ص 192.
3- وسائلالشيعه،ج 11،ص 35،باب13،ابواب جهاد العدو.
4- بحارالانوار،ج46،ص173،باب احوال اولاد على بنالحسين(ع).
5- وسائل الشيعه،ج 11،ص 38،باب13،ابواب جهاد العدو.
6-بحارالانوار،ج46،ص 170.
7- همان،ص 171.
8- مرآهالعقول،ج 4،ص 118.
9- بحارالانوار،ج47،ص 278.
10- سيرى در سيره ائمه اطهار(ع)، ص119.
11-مروج الذهب،ج3،ص 268.
12- همان.
13-سيرى در سيره ائمه اطهار(ع)،ص127.
14- الامام الصادق(ع)،اسدحيدر،ج 1،ص43.
15- وسائل الشيعه،ج 11،ص37، باب13،جهادالعدو.
16- بحارالانوار،ج47،ص123.
17- الكافى،ج 2،ص 242،كتاب الايمان و الكفر،فى قلهعددالمؤمنين.
18- مروج الذهب،ج3،ص269.
19- همان،ص 285.
20- سيره پيشوايان،ص 388.
21- همان.
22- سيرى در سيره ائمه اطهار(ع)،ص 122.
23- بحارالانوار،ج47،ص 278.
24- همان،ص 120.
ماهنامه كوثر شماره 40
:: موضوعات مرتبط:
مطالب مذهبی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 818
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1