عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



او به مراد رسيد و كام دلش بر آمد.

وقت آن رسيد كه به نذرش وفا كند،كيسه پولى را به يكى از غلامان داد تا آن را در تأمين مخارج زندگى پارسايان به مصرف برساند.

آن غلام كه خردمندى هوشيار بود هر روز به جستجو براى يافتن زاهد مى پرداخت و شب نزد شاه آمده و كيسه پول را نزدش مى نهاد و مى گفت:

((هرچه جستجو كردم زاهد و پارسايى نيافتم.))

شاه گفت:((اين چه حرفى است كه مى زنى،طبق اطاعى كه دارم چهارصد زاهد و پارسا در كشور وجود دارد.))


غلام هوشيار گفت:

((اعليحضرتا ! آنكه پارسا است،پول ما را نمى پذيرد،و آن كس كه مى پذيرد پارسا نيست.))

شاه خنديد و به هم نشينانش گفت:

((به همان اندازه كه من به پارسايان حق پرست ارادت دارم،اين غلام گستاخ با آنها دشمنى دارد،ولى حق با غلام است.))

(كه آن كس كه در بند پول است زاهد نيست.)

زاهـد كه درم گـرفت و دينــار

زاهدتر از او يكى به دست آر

 

 

حكايت هاى گلستان سعدى به قلم روان

محمد محمدى اشتهاردى

 

 

 

 

 




:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه , ,
:: بازدید از این مطلب : 698
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : Bahram
ت : یک شنبه 16 مهر 1391
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان Harmonic... و آدرس bahram3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com