اما حالا كه شما دختران روی مرگ را بوسیدهاید چه حرفی جزتسلیت میتوان از زبانمان شنید؟ جمعه صبح كه در مناطق عملیاتی خوزستان گشت میزدید و رد پای رزمندهها را روی خاک همیشه گرم جنوب مرور میكردید،به ذهنتان نیز خطور نمیكرد كه مرگ پس از غروب آفتاب تنش را به تنتان میساید و نقطه پایان به زندگیتان میگذارد؛اما بعد از فرورفتن آفتاب در مغرب چنین شد.
اتوبوسی كه شما دختران دوم دبیرستانی را از خوزستان سوار كرد تا به شهرتان،بروجن برساند باكی ازراندن در جاده نداشت،اما درمحور ایذه به شهركرد،پنج كیلومتر مانده به دهدز،چرخهایش روی جاده باران خورده،لغزید و واژگون شد.
نمیدانم كدامتان وحشتش از مرگ بیش از دیگران بود،نمیدانم آنوقت كه لاستیک های خیس اتوبوس روی آسفالت جیغ میكشید،كدامتان محكمتر به صندلیها چنگ میزد،خبـر ندارم كه در آن لحظات چه ذكری برای دفع بلا میخواندید و چه چیزهایی نذر سلامت ماندنتان میكردید، فقط میدانم كه اتوبوس واژگون شده در گل و لای كنار جاده برای چند ساعت مدفن شما بود.
روحتان نیز مثل جسمتان سردرگم بود وقتی از ساعت 8:30 شب تا زمانی كه نیروهای امدادی برسند زیر بارش باران می دیدید كه همه همكلاسیها دراز یا مچاله به گوشهای افتادهاند و گرد مرگ به رویشان پاشیدهاند.
26 نفر از شما همانجا كنار جاده یا درون اتوبوس واژگون شده با زندگی وداع كردید و 18 نفرتان هم مصدوم شدید،یک نفرتان هم به كما رفت و یكیتان صورت متلاشی شدهاش تا ساعتها اجازه تشخیص هویت را نداد.
پـرونده شما بچهمدرسهایها اینگونه تلخ بسته شد؛مثل همه آن دانشآموزان خوشحالی كه پارسال و سال قبل از آن و سالهای قبلترش،خوشحال به اردوهای مدرسه رفتند،اما مرگ در جاده،لبخند را بر لبانشان خشكاند.
تا به حال همیشه جاده را مقصر مرگ دانشآموزان دانستهاند یا گاهی نیز راننده خوابآلود را كه نمیدانست بار ماشیناش یك دنیا آرزوی نهفته در دل بچه مدرسهایهاست.
اما مسوولان را بیتقصیر نمیدانیم كه وقتی خبر مرگ بچه و بزرگسال به گوششان میرسد چه در زمین مرده باشند و چه در اوج آسمان،به جای انگشت به دندان گزیدن،پشت حرفهای پر طمطراقشان پنهان میشوند و مرگ را اتفاق ناگریـز زندگی میخوانند.
مرگ گر چه امری ناگریز است،ولی برای بچههای مدرسه زود است.
مریم خباز - جام جم آنلاین
:: موضوعات مرتبط:
متفرقه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 573
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3