روحیات فیض:
فیض دانشمندی پرکار و مردی گوشه گیر بوده و از آمیزش با خلق پرهیز داشته است.
اگر چنین نبود نمی توانست آنهمه سرگرم عبادت و مطالعه باشد و دویست جلد کتاب در رشته های گوناگون بنویسد و ازجمله فقط در فنون شعر پنچ دیوان داشته باشد.
او در دیوان می گوید:
بجز کتاب انیسی دلم نمی خواهد / زهی انیس و زهی خامشی زهی صحت
اگر اجل دهدم مهلت و خدا توفیق / من و خدا و کتابی و گوشه خلوت
هزار شکر که کاری بخلق نیست / مرا خدا پسند بود فیض را زهی همت
انزوا طلبی فیض مانع از این نبوده است که اعمال اجتماعی اسلامی و مراسم مذهبی و شعائر دینی از قبیل نماز جمعه و جماعت و نماز عیدها با مردم از وی فوت شود.او از اینکه بعضی از فضلا اجتماعات اسلامی را رها ساخته و ترک جمعه و جماعت کرده وباعث شده بودند مردم در انجام فرایض دینی و مراسم مذهبی کاهلی و سستی نشان دهند واز راه و رسم دینی رمیده گردند متاثر است،آنها را نمی بخشد،بلکه سخت نکوهش میکند.در”شوق مهدی“ می گوید:
گمرهان فضلا ترک جماعت کردند / تا رمیدند ز رسم وره دین عامی چند
جمعه و عید و مصلا همه را دربستند / رهزن عام فریبی بد خوش نامی چند
وشه گیری او و دوری از خلق و اشتغال دائم به کار مطالعه وتالیف و تصنیف وفکر درباره مبدا و معاد و بی اعتباری سراب دنیا برای او حالت ثانوی شده بود. در ”شوق مهدی“ می گوید:
نه همدمی نه رفیقی نه مژده وصلی بنال فیض که جز ناله نیست دمسازم
در عین حال فیض مردی زنده دل و دانشمندی باحال و از جذبه خاصی برخوردار بوده است.
رو سوره یوسف خوان تا بشنوی از قرآن حقست حدیث عشق افسانه چرا باشد؟
شور و جذبه وجد وحال او که در اکثر ابیات غزلیاتش دیده می شود او را پای بند به دنیا نکرده و از علم بعد از مرگ و بیوفائی دنیا منصرف نساخته بود.بلکه با همه شور وشوق وجذبه و عشق ا زدنیا و اهل دنیا وحشت داشته است.
مسلمانان ره عقبی کدامست دلم از وحشت دنیا گرفتست
فیض در اواخر عمر که خسته وناتوان شده بود فقط یک آرزو داشت و آن فیض زیارت امام غائب بود که اینهمه در فراق او می سوخت و می ساخت.
اماما در فراقت شد هزاران رخنه در دینم / بیا یک بار دیگر کن ز نو اسلام تلقینم
به آن مستظهرم جانا که دل ماوای تو گردد / مرا روزی مباد آندم که بی یاد تو بنشینم
شب رحلت هم از بستر روم تا قصر حور العین / اگر در صبح جان دادن تو باشی شمع بالینم
از آن ترسم من بیدل که پیش از روز وصل تو / به تلخی ناگهان از تن بر آید جان شیرینم
هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم / هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم