همه دنبال وعده گندم
شهر مشغول خوشه چينی بود
كوچه ها خالی از وفای به تو !
خانه ها گرم شب نشينی بود
خودشان را نشان نمی دادند
پشت هر سايه ای كمينی بود
دست غفلت هميشه در دست
زندگی های اينچنينی بود
همه فتوا به خويش می دادند
هر كسی مجتهد به دينی بود
نامه ام را نوشته ام اما كاش
يک نفر مرد،يک امينی بود...
صبح تا شب تو را دعا كردم
تـا نيـــايی خــدا خــدا كردم
خوب در حق تو وفا كردند !
كه مرا اينچنين رها كردند
شب شد و مثل يک غريبه مرا
از سر خويش زود وا كردند
و نخوانده؛ نماز مغرب را
در نماز عشا قضا كردند
پشت ديوار مسجد كوفه
پشت ابليس اقتدا كردند
آه؛ مولا تو ديده ای حتماً
با من آن شب چگونه تا كردند
در هر خانه ای كه رفتم آه
در غربت به روم وا كردند
دست من آب هم نمی دادند
كوفه را مثل كربلا كردند
خواب ديدم كه در منای توأم
اولين ذبح كربلای توأم
خواب ديدم كه كوفه جان می داد
نامه ام را به اين و آن می داد
گريه گريه بهانه ام آن شب
پشت دروازه را نشان می داد
نيزه ای چرخ می زد و در شهر
سر خورشيد را تكان می داد
دست های ترحم كوفه
به اسيران لباس و نان می داد
صورتی هی بنفشه می چید و
دسته دسته به آسمان می داد
اگر از هر كسی كه می ترسيد
سر عباس را نشان می داد
يک نفر با تمام سنگ دلی
سنگ در دست ديگران می داد
دل آئينه ها ترک برداشت
سنگ می خورد،هر كسی پر داشت
يک نفر گفت: تيغ بُرّان است
دیگری گفت: مرد ميدان است
يک نفر گفت: گرد و خاک هواست
دیگری گفت: باد و طوفان است
يک نفر گفت: روبـرو نشويد
شير سرخ بَـرو بيـابان است
يک نفر گفت: اين دلش درياست
پيک دريا ، سفير مرجان است
يک نفر گفت: قيمتش چند است
ديگری گفت: قيمتش جان است
يک نفر گفت: آتشش بزنيد
ديگری گفت: او گلستان است
يک نفر گفت: درد آينه چيست؟
ديگری گفت: سنگ باران است
يک نفر گفت: جشن می گيريم
بكشيدش كه عيد قربان است
يک نفر گفت: يک كفن ببريد
هرچه باشد ولی مسلمان است
باسم رب الحسين رب شهيد
خون مسلم به پای يار چيكد
رحمان نوازنی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 560
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0