و چشمش به گوشهای از اتاق خیـره شده بود،آمدند به خدمت پیامبـر اكرم(ص) و موضوع را گفتند،پیامبراكرم(ص) با شتاب خود را بر بالین مُحتضر رساندند،سؤال فرمودند:آیا این جوان مادر هم دارد؟
گفتند:آری
حضرت فرمودند:بگوئید مادرش بیاید،مادر خدمت پیامبراكرم(ص)میآید،حضرت رو به مادر كرده فرمودند:تـو از این جوان راضی هستی؟مادر عرض كرد:خیـر یا رسول الله،این جوان خیلی مرا اذیت كرده،حرف مـرا گوش نمیدهد،به من ناسزا میگوید و حتی مرا كُتک میـزند و به من جسارت میكند،من از او راضی نیستم،خداهم از او راضی نباشد.
پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله فرمودند:
ای مادر حق با شماست و این جوان اشتباه كرده ولی این جوان دارد میمیرد و اگر تو از او راضی نباشی و با این حال بمیرد به جهنم میرود بیا به خاطر خدا و من كه رسولخدا هستم از این جوان بُگذر و او را حلال كُن،مادر قبول میكند و میگوید:
به خاطر خدا و به خاطر شما كه قدم رنجه فرمودید و تشریف آوردید من از این جوان گذشتم و از او راضی هستم،خدا هم از او راضی باشد،وقتی مادر از جوان راضی میشود،جوان نَفَسِ عمیقی میكشد و زبانش باز میشود،حضرت رو به جوان كرده و از او سؤال میفرمایند كه چرا نمیتوانستی شهادتین را بگوئی؟
جوان در پاسخ میگوید:
موقعی كه مادرم از من راضی نبود،دو ملک و مأمور زشت و سیاه و بسیار وحشتناک میدیدم كه با غُل و زنجیر و گُرز آتشین به طرف من میآمدند كه مرا به طرف جهنم ببرند ولی حالا كه مادرم از من راضی شد،آن دو مأمور وحشتناک رفتند و دو فرشته میبینم بسیار زیبا و با دسته گُل به طرف من میآیند،جوان به راحتی شهادتین را میگوید و از دنیـا میرود و اینجا بود كه پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:بهشت زیر پای مادران است.
«اَلْجَنَّةُ تَحْت قُدُوم الاُمَّهات «
:: موضوعات مرتبط:
داستان کوتاه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 445
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2