روزی سرهنگی که برای تفریح به این مکان با صفا آمده بود،خطاب به امام کرد و گفت:
آخوند! تو به چه مناسبت اینجا آمدی؟
امام فرموده بودند:
من هم آمدم تفریح؛سرهنگ گفت:تو اهل علم هستی،تو تفریح می خواهی چکار؟!
در خمین تپه ای است با صفا به نام «بوجه»،که در ایام عید،بعضی از جوانها در آنجا وسایل تفریح فراهم میکردند.
روزی سرهنگی که برای تفریح به این مکان با صفا آمده بود،خطاب به امام کرد و گفت:آخوند! تو به چه مناسبت اینجا آمدی؟
امام فرموده بودند:من هم آمدم تفریح؛سرهنگ گفت:تو اهل علم هستی،تو تفریح میخواهی چکار؟!
و امام را محکم میان دو دستش گرفتـه بود؛امام هم فرمود:خوب،حـالا که میخواهی کشتی بگیری،صبر کن تا من آماده شوم.
حضرت امام در آن موقع جوان بودند؛آماده کشتی گرفتن شدند و با او کشتی گرفتند و او را ضربه فنی کردند.
سرهنگ با کمال تعجب و حیرت لباسش را تمیز کرد و گفت: ای ولله،باورم نمی شود که آخوندها هم اینچنین باشند!
(خاطرات آیت الله خلخالی،پرتوی از خورشید، ص 148)
قانون
:: موضوعات مرتبط:
خاطرات شهدا ,
,
:: بازدید از این مطلب : 425
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2