ره وا کنید قـافلـه ســالار می رسد
یک قافله اسیـــر،عــزادار می رسد
برخیز یا حسین سری دست و پا نما
دلبـــــر بـرای دیـدن دلـــدار،می رسد
حالا که پیر عشق شدم ناز می کنی
باشد تـو نـاز کن که خریدار می رسد
سِرالحسین سینه ی سینای زینب است
آری حـقیـقـتِ همــه اســـــــرار،می رسد
بالا بلنـد بــودم و حــالا خـمیــده ام
پر غم ترین زمانهی دیـدار می رسد
عباس کو که صبـــر عقیلـه سـر آمده
ناموس حـق ز کوچه و بازار،می رسد
بر روی قبـــر،پیــرهنت پهـن می کنـم
جانـم به لب ز گــریه بسیـار می رسد
تکرار صحنه ها شده در پیش دیده ام
نیـزه به دست لشگر اشرار،می رسد
گویا هنــوز میشنوم زیـــر دست و پا
فـریـاد العـطـش ز لـب یــار،میـــرسـد
آن بـار گــــر نشد بـدنت را بغل کنـــم
قبرت به روی سینه ام،این بار میرسد
هرجا که شد غرور مرا دشمنت شکست
زیـنـب غـمیـن از آن هـمـه آزار،میــــرسـد
آه رباب و قبـــــر به هم خـورده علـی
لالایی اش از آن دل غمـدار می رسد
ملتمس دعا
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 362
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3