مرگ صیاد زبر دست و نکو اقبالی
که به یک لحظه دو صد صید به دام اندازد
نخست موعظه پیــر صحبت این حـرف است
که از مصـاحب ناجنس احتــــراز کنید
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمـــرده به فتـــوای من نماز کنید
تن همینازد به خوبی و جمال/ روح پنهان کرده فر و پر و بال
گویدش ای مزبله تو کیستی / یک دو روز از پرتو من زیستی
غنج و نازت مینگنجد در جهان /باش تا که من شوم از تو جهان
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
دیـر اگر راه بیفتیم،به یوسف نرسیم
سرِ بازار كه او منتـظر ما نشود
لذت عشق به این حسِّ بلاتكلیفی ست
لطف تـو شاملم آیا بشود؟ یا نشود؟
در کویــر تشنه بی آبرویی پا منه
آبروی خویش را با آب جو سودا مکن
نیمه ماه رسید و قمری می آید
خبر آمد که مبارک سحری می آید
ماه در لاک خودش رفت و نیامد بیرون
تا شنید از خود او ماه تری می آید
وفای اشک را نازم که در شبهای"تنهایی"،
گشاید بغض هایی را که پنهـان در گلو دارم
شیطان مرا به وادی غفلت کشانده بـود
نام تـو را که بـردم از این خواب پا شدم
دیدم کنار سفره ی زهـرا نشسته ام
در بین زائـران تـو وقتی که جا شدم
ژاله از نرگس فرو بارید و گل را آب داد
وز تگــرگ روح پــرور مالش عنــاب داد
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 330
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3