حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست...
غنچه از خواب پرید...
و گلی تازه به دنیا آمد ...
خار خندید و به گل گفت: سلام... و جوابی نشنید...
خار رنجید ولی هیچ نگفت...ساعتی چند گذشت...گل چه زیبا شده بود...
دست بی رحمی آمدنزدیک...گل سراسیمه ز وحشت افسرد...لیک آن خار درآن دست خلید...
و گل از مرگ رهید...
صبح فردا که رسید...
خار با شبنمی از خواب پرید...
گل صمیمانه به او گفت:
سلام...
چه زیباست که خاری گل دهد و چه خودخواه است گلی که خار را دوست نداشته باشد
گل اگر خار نداشت،
دل اگر بی غم بود،
اگر از بهر کبوتر قفسی تنگ نبود،
زندگی،عشق،اسارت،قهر،آشتی،
هم بی معنا بود
همه کس عکس گل یار،تماشا خواهد کرد
زندگی با همه وسعت خويش،محفل ساكت غم خوردن نيست حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نيست اضطراب و هوس ديدن و ناديدن نيست زندگی جنبش و جاری شدن است زندگی کوشش و راهی شدن است از تماشاگه آغاز حيات تا به جايی كه خدا می داند.
زندگی چون گل سرخی است پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطيف،يادمان باشد اگر گل چيديم،عطر و برگ و گل و خار،همه همسايه ديـوار به ديـوار همند...
:: موضوعات مرتبط:
ادبیات ,
,
:: بازدید از این مطلب : 755
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4