داستان‌های طنز از زبان مرحوم آیت‌الله مجتهدی تهرانی


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



مرحوم آیت‌الله احمد مجتهدی تهرانی در دوران حیات خویش،ریاست علمی و مدیریت مدرسه علمیه حاج ملا محمد جعفر را بر عهده داشت که اکنون به نام حوزه علمیه آیت‌الله مجتهدی معروف است.کلام شیوا و لهجه دلنشین این استاد اخلاق همچنان در اذهان مردم تهران باقی مانده است.
 
دراین بخش به مناسبت ایام نوروز که با شادی و شادکامی همراه است،داستان‌هایی را با استناد به کتاب «آداب‌الطلاب» از آیت‌الله مجتهدی تهرانی نقل می‌کنیم:
 
ریش‌تراشی
 
جوانی همیشه ریشش را با تیغ می‌تراشید.وقتی علت این کار را از او پرسیدندگفت:«مادرم می‌گوید پسرم! اگر تو ریش بگذاری مردم فکر می‌کنند سنت زیاد است.آن وقت می‌گویند حتماً مادرش هم پیر است.پس بهتر است قید ریشت را بزنی!»
 
درخت گردو
 
شخصی زیر درخت گردو ایستاده بود و می‌گفت:«خدایا! همه کارهایت درست است فقط نمی‌فهمم چرا گردوی به این کوچکی را بالای این درخت بزرگ قرار داده‌ای ولی هندوانه به آن بزرگی را لای بته‌های کوچک!»همین‌طور که داشت با خدا درددل می‌کرد ناگهان بادی وزید و گردویی روی صورتش افتاد و از بینی‌اش خون آمد. او به خودش آمد و گفت:«خدایا! کارت درست است.اگر یک هندوانه بالای درخت بود، معلوم نبود چه بلایی سرم می‌آمد!»
 
حلالم کن
 
یکی از علما چند شب در هیأتی منبر رفت.شب آخر،پاکت چند شبی را که منبر رفته بود از صاحب مجلس گرفت.شخصی جلوی عالم را گرفت و گفت:«حاج آقا! بی‌زحمت یک دعا در گوش من بخوانید».آن عالم دعا را خواند.بعد آن شخص گفت:«آقا! من را حلال کنید».حاج آقا گفت:«حلالت کردم».چنددقیقه بعدآن عالم رفت تا برای خانه‌اش خرید کند.وقتی خواست پول اجناس را به صاحب مغازه بدهد،دست کرد داخل جیبش و دید ای داد بی‌داد! خبری از پول و پاکت نیست. عالم به لهجه ترکی گفت:«ددم وای! حلالش هم کرده‌ام».
 
قاطر و آسیاب
 
شخصی وارد یک آسیاب گندم شد.دید به جای اینکه یک انسان گندم‌ها را آسیاب کند چوب آسیاب به گردن یک قاطر بسته شده.
قاطر می‌چرخید و آسیاب کار می‌کرد اما به گردن قاطر یک زنگوله آویزان بـود.از صاحب آسیاب پرسید:«برای چه به گردن قاطرت زنگوله بسته‌ای!» آسیابان گفت:«برای اینکه اگر ایستاد بفهمم و متوجه شوم که آسیاب کار نمی‌کند».آن شخص دوباره پرسید:«خب! اگرقاطر ایستاد و سرش راتکان داد،از کجا می‌فهمی؟» آسیابان گفت:«بـرو این پدر سوخته‌بازی‌ها را به قاطر من یاد نده!»
 
آیه‌های سجده‌دار
 
علامه حلی در سنین کودکی پیش دایی‌اش که محقق بود می‌رفت و درس می‌خواند.وقتی درسی را یاد نمی‌گرفت یا شیطنت میکرد،دایی دنبالش می‌کرد تا تنبیهش کند.علامه کوچک اما سریع یک آیه سجده‌دار می‌خواند و دایی‌اش به سجده می‌رفت، آن وقت خودش پا به فرار می‌گذاشت و فرار می‌کرد.
 
سنگ قبر سلطان
 
سلطان محمودغزنوی برای خود قبری ساخت،تا زمانی که مرد آنجا دفنش کنند.وقتی می‌خواست روی سنگ قبرش آیه‌‌ای از قرآن را بنویسد،از نوکرش پرسید:«چه آیه‌ای را بنویسم بهتراست؟»نوکر جواب داد:این آیه از قرآن را بنویس:«هذه جهنم التی کنتم توعدون؛ این جهنمی است که همواره وعده‌اش به شما داده می‌شد!»





:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه , ,
:: بازدید از این مطلب : 320
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : شنبه 10 فروردين 1392
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان Harmonic... و آدرس bahram3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com