می نگرم به تنهائی خویش
که جز خیـالم چیزی نیست
هـر آنکـه خــوب باشد؛ تنــــهـا شود
چونکه تحمل خوبان کار دشواریست
هر لحظه لحظه ی خوبان خالی از وجود یک نفر
آن یک نفر هـم خــــالی از نیــــرنگ و ریا نیست
هر چه خوبی کرده ام به رضای او بود
مــــــرا به تشکر خلـق نیـازی نیست
آنقدر از درد بی حس شـده بـــودم
که فکر کردند در تنم زخمی نیست
گفتــــم غـــرور بــرای مؤمن آفت است
گفتند ما را باکی از این حدیث نیست
سخت اسـت دیـــدن روی خــوبان
چرا که خوبان را روی دیدن نیست
مانــــــده ام ســــخت در فکــــــــــر خـــــــــویش
که چرا دگر از سبزترین خاطره ها خبری نیست
برایم جای سؤال بود؛ که چه کرده ام با خلق
که جــــز بی وفـــایــی از آن ها چیزی نیست
روزگــار و این همه رنــــج و تشـــویــش
چرا زندگی در آن یک روز خوش نیست
چـه از وفـــا حــــاصل نمـودی ای دل شکسـته
نمیدانم چرا دل شکستن،جزء جرم ها نیست
نـدیــــدم جــوابـــی در صـداقـت خــویش
تا که حرفی از صداقت میزنم صدا نیست
هرگـــــــز دست نخواهـــــم کشید از خـوبی های خـود
بگذار رو سیاه شوند؛ آنان که خوبی در ذاتشان نیست
انسان آفریده شدم تا که انسانیت را آموختم
بدانید داشتن انسانیت معامله با پول نیست
بدان ای که نامت به ظاهر زیباست "دنیــــا"
هـرگـــز خــوبـان را تــــرس از بــدان نیست
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 484
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1