اسمشون که میاد بغضی سنگین به گلوم میاد و ناخودآگاه چشمام پر از اشک میشه...
دستان کوچکی دارند که گره ها باز می کند...
خوندن نامشون کافی بود که صفحه خبر رو باز کنم...
مطلب زیـر رو از سایت باشگاه خبـرنگاران جـوان برداشتم،خـدا تکفیـری ها رو لعنتشون کنه،وقتی روضـه کـربلا رو می شنیدم با خودم می گفتم یعنی میشه یه آدم اونقدر قسی القلب باشه و امروز دارم میبینم که قسی القلب تر از اونها هم هست...
آخرالزمان است و عصر جاهلیت ثانی...
مخترعان غربی عِلمشان سر به ثریا کشیده و دار و ندارشان را به حرامیها هدیه کردهاند؛حالا وقتی از بازار شام گذر میکنی، به جای سنگ ها،خمپارهها هلهله میکشند و فرود میآیند...
دخترم،آرام باش و گوش فراده!
حرامی ها دو سال است منتظرند تا سه ساله شوی
خانه ات به جای سقف،آسمان دارد و همه چیز بـرای پـرواز مهیاست
حرامی ها خرابش کرده اند تا " ویرانه نشین شام " شوی
حرامی ها دو سال است که مشق تاریخ میکنند در دمشق؛
تا صحنه نمایش شومشان آماده شود و تو تماشاچی باشی و به تماشاگه راز دختر پادشاه کشور عشق پا بگذاری
شاهزاده خاتون رقیه سلام الله علیها را میگویم
زنجیرهای اسیری دستت،
شاهدند که خارهای بیابان به تاول پای شاهزاده رقیه بوسه میزدند، وقتی او را فرسخ ها پیاده آوردند به همین خرابه ها؛به همین مسلخ عشق!
آنها نیک میدانستند که سه ساله حسین علیه السلام با سر پدر آرام گرفت و چون لب به لب های پدر نهاد،جان سپرد.
پس چشمان تو شهادت داد که چگونه پدرت را به مهر حسین علیه السلام سر بریدند و چشمان یتیم تو شاهد بود که مادرت را پیشت سر بریدند تا اگر بهانه گرفتی،نگوید " پدرت به سفر رفته "
همه جا کربلاست و همیشه عاشورا
پس شیعه را تا به بلای کربلا نیازمایند از دنیا نخواهند برد!
سرت را بالا بگیر،که طعم بلای کربلا را چشیده ای؛و لایق زیارت شاهزاده خاتون رقیه شده ای!
سرت را بالا بگیر و بگو السلام علیکِ یا بنت الحسین
«تصویر بالا يک دختر شيعه سوری را نشان میدهد كه توسط سلفی ها به زنجير كشيده شده و پدر و مادرش را پيش چشمش سر بریدند.»
«با تشکر از همه جای ایران سرای من است»