بهلول تخت پادشاهی
روزی بهلول وارد قصر هارون الرشید شد و چون مسند خلافت را خالی و بلامانع دید جلو رفته و بدون ترس و واهمه بر تخت خلیفه نشست.
غلامان دربار چون آن حال بدیدند به ضرب چوب و تازیانه بهلول را از تخت پایین کشیدند هنگامیکه خلیفه وارد شد بهلول را در حالتی بهم ریخته دید که گریه می کند از نگهبانان سبب گریه ی او را پرسید
نگهبانان گفتند: چون در مکان مخصوص شما نشسته بود او را از آنجا دور کردیم هارون ایشان را ملامت کرد و بهلول را دلداری داده و نوازش نمود
بهلول گفت: من برای خود گریه نمی کنم بلکه به حال تو می گریم
زیرا که من چند لحظه در مسند تو نشستم اینقدر صدمه دیدم و اذیت و آزار کشیدم
در این اندیشه ام که تو که یک عمر بر این مسند نشسته ای چه مقدار آزار خواهی کشید و صدمه خواهی دید
تو به عاقبت کار خود نمی اندیشی و در فکر کارهای خود نیستی!!!
=====================================
حمام رفتن بهلول
روزی بهلول به حمام رفت ولی خدمتکاران حمام به او بی اعتنایی نمودند و آن طور که دلخواه بهلول بود او را کیسه ننمودند.
با این حال بهلول وقت خروج از حمام ده دیناری که به همراه داشت یک جا به استاد حمام داد.
کارگران حمامی چون این بذل و بخشش را بدیدند همگی پشیمان شدند که چرا نسبت به او بی اعتنایی نمودند
بهلول باز هفته دیگر به حمام رفت
ولی این دفعه تمام کارگران با احتـرام کامل او را شستشو نموده و بسیار مواظبت نمودند.
ولی با این همه سعی و کوشش کارگران بهلول به هنگام خروج فقط یک دینـار به آنها داد.
حمامی متغیـر گردیده پرسیدند: سبب بخشش بی جهت هفته قبل و رفتـار امروزت چیست؟
بهلول گفت: مـزد امروز حمام را هفته قبل که حمام آمده بودم پرداختم و مزد آن روز حمام را امروز می پردازم تا شما ادب شده و رعایت مشتری های خود را بکنید.
============================
جواب دندان شکن بهلول به هارون الرشید
روزی خلیفه از بهلول پرسید: تا به امروز موجودی احمق تر از خود دیده ای؟
بهلول گفت: نه والله این نخستین بار است که می بینم.
==============================
سخن گفتن بهلول با مردگان
زاهدی گفت: روزی به گورستان رفتم و بهلول را در آنجا دیدم پرسیدمش اینجا چه می کنی؟
گفت: با مردمانی همنشینی همی کنم که آزارم نمی دهند اگر از عقبی غافل شوم یاد آوریم می کنند و اگر غایب شوم غیبتم نمی کنند.
================
زندگی از نگاه بهلول
شخصی از بهلول پرسید:
میتوانی بگویی زندگی آدمیان مانند چیست؟
بهلول جواب داد: زندگی مردم مانند نردبان دو طرفه است که از یک طرفش سن آنها بالا میرود و از طرف دیگر زندگی آنها پائین میآید.
=============
عاقل ترین دیوانه بهلول
روزی از روزها هارون الرشید از بهلول دیوانه پرسید :
ای بهلول بگو ببینم نزد تو " دوست ترین مردم " چه کسی است؟
بهلول پاسخ داد : همان کسی که شکم مرا سیر کند دوست ترین مردم نزد من است !
هارون الرشید گفت: اگر من شکم تو را سیر کنم مرا دوست داری؟
بهلول با خنده پاسخ داد: دوستی به نسیه و اما و اگر نمی شود !
====================================
بهلول و کمک به نیازمندان
روزی هارون الرشید به سربازانش دستور داد تا بهلول دیوانه را به نزد او بیاورند.
سربازان پس از ساعتی گشت زدن در شهر بهلول دیوانه را در حال بازی با کودکان یافتند و او را به نزد هارون الرشید بردند.
هارون الرشید با روی باز از بهلول استقبال کرد و گفت مبلغی پول به بهلول بدهند که بین فقرا و نیازمندان تقسیم کند و از آنها بخواهد برای سلامتی و طول عمر هارون الرشید دعا کنند.
بهلول وجه را از خزانه هارون الرشید گرفت و لحظه ای بعد دوباره به نزد خلیفه هارون الرشید رسید.
هارون الرشید با تعجب به بهلول نگاه کرد و گفت ای دیوانه چرا هنوز اینجایی! چرا برای تقسیم کردن پول به میان فقرا نرفته ای؟
بهلول (عاقل ترین دیوانه) گفت: هر چه فکر کردم از خلیفه محتاج تر و فقیرتر در این دیار نیافتم
چرا که می بینم مأموران تو به ضرب تازیانه از مردم باج و خراج می گیرند و در خزانه ی تو می ریزند
از این جهت دیدم که نیاز تـو از همه بیشتر است لذا وجه را آورده ام تا به خودت بازگرداندم !!!
=======================================================
:: موضوعات مرتبط:
داستان کوتاه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 518
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1