دوست میدارم که با خویشان خود بیگانه باشم
همـدم عقلـــم چــرا هـم صحبت دیـــوانه باشم
دل به هر کس کی سپارم من در دلها مقیم
تا نتوانم شمع مجلس شد چرا پروانه باشم
آزمودم آشــنایان را فـغــان از آشـنایی
آرزومندم که با هر آشنا بیــگانه باشم
مرغ خوشخوانم وگر در حلقه زاغان نشینم
کی توانـم لحظه ای در نغمه مستانه باشم
مردمی گم شد میـان آشنایان از تـو پـرسم
بـا چنین نامـردمان بیــگانه باشـم یا نبـاشم
مهدی سهیلی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 461
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1