چشـمها را به روی هم مگـذار
که سکون نام دیگر مرگ است
دشمنـانت همیشـه بیـــدارند
خــواب گاهی برادر مرگ است
گوش کن؛در سکوت مبهم شب
پچ پچی موذیانه میآید
گربه بیحیای همسایه
نیمه شبها به خـــانه مـیآیـد
پسرم! خواب گـــرم و شیــرین است
اینک اما زمان خواب تـو نیست
تا زمانی که حیله بیـدار است
چه کسی گفته وقت لالایی است؟!
گوش کن؛دشمن از تــو و خاکت
پرچمی باد خـورده میخـواهد
از تمام غــــرور اجـــدادیت
قهرمانان مُـرده میخواهد!
دشمنت مار خوش خط و خالی است
که فقـط خــون تـازه مینوشد
هر کجـا قابل شناسایی است
گرچه چون ما لباس میپوشد!
به درستی نگـاه کن پســـــــرم
هر کمان برکفی که آرش نیست
هر پـدرمُـــــردهای که پیــرهنش
بــوی آتش دهد سیاوش نیست
چشم وا کن که دشمنت هر روز
با هـــــــــــزار آب و رنـگ میآید
تـــــــو بـــزرگش نبین اگر کفتار
در لـبــاس پـلنـــــــــگ مـیآیـد
پســـرم! ممکن است در راهت
دشمن از دوست بیشتر باشد
گاه دنیــــــا دسیسه میچیند
که پــدر قــــــاتل پســر باشد!
تو ولی شک نکن به راه و بـرو
مرد با درد و رنج مأنـوس است
پشت پرهای کوچک گنجشک
قـدرت بالهای ققنـوس است!
دستهای تــو مکـر دشمن را
به جهنــــم حـواله خواهد کرد
نفــس آتشیـن ایـن قـقنــوس
کرکسان را مچاله خواهد کرد!
آسمان فتــح میشود وقتی
شوق پـــرواز در سرت باشد
در مسیر حفاظت از این خاک
مــــــرگ باید بـرادرت باشد!
شک نـدارم به این حقیقت که
تو شبی پرستاره میسازی
و اگـر خـون سرخ لازم بود
کربلا را دوباره میسازی
مادرت هـم رسالتش این است
نگـذارد هــر آن چـه شد باشی
من به تو یاد میدهم که چطور
قهـــــرمان جهــان خـود باشی
پســـرم! قهـــــرمان کوچک من!
نقش خــــود را درست بازی کن
هر کجا دور،دور خاموشی است
با سکـــوتت حماسهسازی کن!
دشمن از دستهای کوچک تـو
مثل بـرگ از تگــرگ میترسد
تـو فقط کـوه باش و پـا بـرجا
مرگ تا حدّ مرگ میترسد!
من برای دلیـر کوچک خود
تا قیـامت چکامه میخـوانم
توی گـوشت بـه جــای لالایی
بعد از این شاهنـامـه میخـوانم
حمیده سادات غفوریان