چقدر جـــاذبه دارد حوالـــی گـودال…
چقدر نیزه شده خیره سوی پیرهنت
نبوده نیــــزه و تیــری در آن میانه مگر
چشیده بود شراب از سبوی پیرهنت
به سـینـه کسـی انگار دست رد نــزده
کریم،مثل خودت،خلق و خوی پیرهنت
به غیــــر مـادرمان هیـچ کس نفهمیده...
چرا یکی شده پس پشت و روی پیرهنت
دلـــم نمی شود آرام بی تـو یک لحظه
اگـر چه بـوسه زدم مو به موی پیرهنت
رسیده وقت نماز و میان این همه زخم
جبیــــره ای شده حالا وضـوی پیرهنت
همیشه پیرهن یوسفان شفابخش است
شــــــــفای زخـم دلــــم گفتگـوی پیرهنت
حسین ایزدی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 563
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0