بایـد تـــــو به مـن اشــک دهــــی ورنه عـزیـزم
این چشمه ی خشکیده که دریا شدنی نیست
هر جا که حسین است همانجاست بهشتم
پس هیچ کجا غیــر تــو زیبــــا شدنی نیست
مجنونـم و از عمــــر خــودم درک نمودم
یک لحظه بدون غم لیلا شدنی نیست
بایـد نفسـی مـــرثیـه خوانت شـده باشد
ورنه دم عیسا که مسیحا شدنی نیست
از نوکر بـد هــــــــم که بپـرسید بگـوید
ارباب به خوبی تو پیدا شدنی نیست
پیـــــــراهن مشکی مــــــرا دوختــه زهــــرا
با دست شکسته که مداوا شدنی نیست
موسی علیمرادی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 663
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0