بلبلی خون دلی خورد و گلی حـاصل کرد
بـاد غیـرت بـه صدش خار پـریشان دل کرد
طوطی ای رابه خیال شکری دلخوش بود
نـاگهش سـیل فنـــا نقش امل باطل کرد
قــره الـعیـن مـن آن میــوه دل یـادش بـاد
که چه آسان بشد و کار مـرا مشکل کرد
ســاروان بــار مـن افتــاد خـــدا را مــددی
که امیــد کــرمـم همـره ایـن مـحمـل کرد
روی خاکـی و نـم چشـم مـرا خـوار مـدار
چــرخ فیــروزه طـربخانه از این کهگل کرد
آه و فـــریـاد که از چشم حسود مه چرخ
در لحـد مــاه کمان ابــروی من منزل کرد
نــزدی شـاه رخ و فـوت شد امکان حافظ
چـه کنــم بــازی ایـّـام مـــرا غــافـل کـرد
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 591
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0