نُعَیمان،یکی از یاران با وفای پیامبر بود.او مردی شوخ طبع و بسیار خنده رو بود.روزی نعیمان از بازار می گذشت که چشمش به بادیه نشینی افتاد که عسل می فروخت.
نعیمان،آن مرد را با عسلش به خانه پیامبر برد و عسل را از آن مرد گرفت و به یکی از خادمان پیامبر داد تا آن را به پیامبر برسانند و به مرد نیز گفت که منتظر باشد تا پولش را بگیرد.
پیامبر(ص)چنان اندیشید که نعیمان،عسل را به عنوان هدیه آورده است.بعد از مدتی که گذشت،بادیه نشین،درِ خانه پیامبر را زد و گفت:
«اگر پول آن را ندارید،عسل مرا بدهید».
همین که پیامبر،متوجّه شدند که ظرف عسل هدیه نبوده است،فوراً پـول آن را به مرد دادند.بعد که نعیمان،خدمت پیامبر رسید،پیامبر به او فرمودند:«چه چیز باعث انجام دادن این کار شد؟».
نعیمان در جواب گفت:«می دانستم که عسل دوست دارید،به همین خاطر،آن مرد را با عسلش به خانه شما راهنمایی کردم».سپس حضرت به او خندیدند و چیزی به او نگفتند و بعدها گه گاه نُعَیمان را که می دیدند،به شوخی می گفتند:
«آن بادیه نشین کجاست تا پول هدیه اش را از ما بگیرد؟»،یا می فرمودند:
«نعیمان! کاش بادیه نشینی می آمد و ما را با سخنش شاد میکرد!».
بحار الأنوار،ج 16،ص 294
:: موضوعات مرتبط:
داستان کوتاه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 779
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0