مـــرا به هشت گردو فـروختند


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود




روزی پيامبر،به همراه بلال،از کوچه ای می گذشتند.

بچه ها مشغول بازی بودند.

بچه ها تا پيامبر را ديدند،دور او حلقه زدند و دامنش را گرفتند و گفتند:

همان طور که حسن و حسين را بر شانه ی تان سوار می کنيد،ما را هم بر شانه ی خود سوار کنيد.

 

بچه ها هر يک گوشه ای از دامن پيامبر را گرفته بودند و با شور و اشتياق،همين جمله را تکرار می کردند.

پيامبر با ديدن اين همه شور و شوق،به بلال فرمودند:

«ای بلال! به منـزل بــرو و هر چه پيدا کردی،بياور تا خود را از اين بچه ها بخرم.»

بلال،با عجله رفت و با هشت گردو برگشت.

پيامبر،هشت گردو را بين بچه ها تقسيم کرد و بدين ترتيب،خود را از دست بچه ها رها کردند و به همراه بلال،به راهشان ادامه دادند.

در راه،پيامبر رو به بلال کردند و به مزاح گفتند:

«خدا برادرم،يوسف صديق را رحمت کند.

او را به مقداری پول بيی ارزش فروختند و مرا نيــز به هشت گردو معامله کردند.»


وقايع الأيام،ج 3 ص69.





:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه , ,
:: بازدید از این مطلب : 778
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : سه شنبه 30 خرداد 1391
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان Harmonic... و آدرس bahram3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com