چند سال پس از شهادت حضرت فاطمه(س) بود،كه اميـرالمؤمنين(ع) از برادرش عقيل،كه به اصل و نسب قبـايل آگاه بـود،درخواست كـرد زنی را از دودمانی شجـاع بـرای او خواستگاری كندو عقيل،فـاطمه كلابيه(ام البنين) را برای آن حضـرت خواستگاری كرد و ازدواج صورت گرفت.اميـرالمؤمنين(ع) از اين بانـوی گرامی،صاحب چهار پسر به نامهای عباس،عثمان،جعفر وعبدالله شد.
عباس(ع) ازبرادران ديگرش بزرگتر بود و هر چهار برادر به امام خويش،حسين(ع) وفادار بودند و در روز عاشورا در راه آن امام جان خود را نثار كردند.ارادت قلبی ام البنين(س) به خاندان پيامبر(ص) آنقدر بود كه امام حسين(ع) را از فرزندان خود بيشتر دوست می داشت؛ بطوری كه وقتی به اين بانوی گرامی خبـر شهادت چهار فرزندش را دادند فرمود:
مـرا از حال حسين(ع) باخبـر سازيد و چون خبـر شهادت امام حسين(ع) به او داده شد،فرمود:رگ های قلبم گسسته شد،اولادم و هر چه زيـر اين آسمان كبـود است،فدای امام حسين(ع).
تقدیم به ام البنین (علیها السلام)
روزی که علی بن ابیطالب با عقیل مشورت کرد و از آن پیـر نسب شـناس همسـری خـواست که (ولدتها الفحوله) فرزندانش شیر مـردان روزگار باشند،هیچ کس حتی عقیل نفهمید که چرا و از چه جهت؟ امّا تـو را نمی دانم.تا بحال فکر نکرده بـودم شاید می دانستی.پس بگذار بگوئیم نمی دانستی.
تـو! فاطمه کلابیه! که به پاکدامنی شهره بـودی...امّا چون تـو کم نبودند در آن عصر و او تـو را برگزید.
نمی دانم آنروز به او چگونه جواب دادی،امّا آنقدر می دانم که نو عروس خانه حیدر شدی.
و باز مردم دهان ناپاک مدینه سخن آغاز کردند که دیگر حسنین و زینبین روز خوشی نمی بینند!
(مگر نه اینست که همین مردم آنها را یتیم کرده بودند با یاری نکردن علی و فاطمه؟!)
امّا آن روز تـو با علی شرطی کردی که:مولای من! دیگر مـرا فاطمه مخوانید که با هر بار بردن نام آن علیا مخدره تن کودکان را لـرزان می بینم!روز اوّل به خدمت زینب رفتی که طفلی ٦ساله بود و گفتی که به خدمت خانه و شما آمده ام! کدبانوی خانه شمائید خانمم! و اینگونه زندگی آغاز شد تا آن زمان که خدا به تـو و علی فرزندی عطا کرد.
و باز هم شروع کردند که:دیگر تمام شد.فرزند خودش که بیاید دیگر اولاد زهـرا از چشم می افتند امّا...
آن روز که برخاستی کودکان و علی بر سر سفره غذا بودند.
عباست را آرام در آغـوش گرفتی و نزدشان رفتی و ناگهان همه دیدنـد بجـز زمین که بر گرد سر این کودکان و پدرشان می چرخد کودک شـیرخواره ای و مادرش نیز خود به تنهایی گردشی عظیم آفریده اند که عالمیان را انگشت حیرت به دهان گذاشته.
عباس من به فدایتان! آرام آرام می گفتی و می گریستی.
به فدای تو حسن جان! به فدای تـو زینب جان.به فدای تو ام کلثوم و ناگهان دیگر فدایش کردی...به فدایت شود حسین فاطمه.من کنیز این خانه ام و شمایان اربابان فضل و کمال! کنیززاده را چه به برابری و برادری با شما...
نامت فاطمه بود؛امّا دوست نداشتی فاطمه صدایت کند.نخستین بار که تو را فاطمه خواندند،نشستی و در غم تنهاترین بانوی آسمانی،زار گریستی و یادش را در دل زنده نگاه داشتی.
ام البنين براى عـزادارى هر روز همراه نوه اش عبيدالله(فرزند عباس عليه السلام) به بقيع می رفت و نوحه میخواند و می گريست و اين اشعار را زمزمه میكرد:
منم که سایه نشین و جود مولایم
کنیـز خـانه غم؛ خـاک پای زهـرایم
منم که خانـــه به دوش غــم علی
منم که همقدم محنت ولی هستم
منم که شاهد زخم شکسته ابرویم
انیس گـریه به یاس شکسته پهلویم
منم که در همه جا در تب حسن بودم
منم که شاهد خــون لب حسن بودم
منم که جلـوه حق را به عین می دیدم
خــدای را بـه جمال حسین می دیددم
منم که بوده دلــم صبح و شام با زینب
منـــم میـــان همـه؛ هـم کلام با زینب
منـم که سوگ گلسـتـان و باغبان دارم
به سـینـه زخــم غــم کـربلائیــان دارم
منم که ظهـر عطش را نمی بـرم از یاد
چهار لاله بی سر ز من به خـاک افتـاد
منم که مادر عشق و امید و احساسم
فــدای یک ســر مـوی حسین عباسم
خود را با آفتـاب عظمت او مقایسه نمودی و گفتی:"مـرا فاطمه مخوانید.فاطمه کوثر رسول است،مادر هستی است.من کنیـز اویم،البته اگر این افتخـار نصیبم شود."آری،تـو کوثر رسول نبودی؛ امّا درس آموخته مکتب او بودی،امّا اکنـون بقیع،مهمانی تازه دارد.رفتی و عاشقانه در جـوار مادر علی(ع) و فرزند او امام حسن مجتبی(ع) رخ در خاک دلـربای بقیع کشیدی.غروب غم انگیز تـو بانوی فاطمی سرشت را به حق باوران و شیفتگان خاندان رسول اکرم(ص) تسلیت می گوییم.
:: برچسبها:
مادر ادب ,
حضرت ام البنین(سلام الله علیها) ,
:: بازدید از این مطلب : 559
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0