یکی پرسید از بیچاره مجنون که ای از عشق لیلی گشته دل خون
بشب میلت فزونتـر هست یا روز بگفتـا گر چه روز است عالم افروز
ولیکن با شبم میل است خیلی که لیل است و بـود همنام لیلی
همه عالم حسن را همچو لیلی است
که لیلـی آفــرینش در تجلـی است
همه رسم نگار نازنینش همه همنام لیلی آفرینش
همه سر تا بپا غنج و دلالند همه در دلبــــری حدّ کمالند
همه آیینــه ی ایــــزد نمایند همه افرشته ی حسن و بهایند
همه احـــوال او انـدر تعدّد ولکن عین او انـــدر توحّد
چه نبود این دو را از هم جدایی خدا هست و کند کار خدایی
چه اندر کعبه باشی و چه در دیر تــــــرا قبله است وجه الله و لا غیر
.......
بیا با یاد او می باش دمساز بیــــــــــــــا خــود را برای او بپرداز
زمین و آسمان و ماه و خورشید همه تسبیح او گویند و توحید
بخلوت ساعتی را در تفکّر بسر آور برون از خواب و از خور
که تا از حرفهای دفتر دل مراد تو شود یکباره حاصل
اگر آری برای من بهانه سخن بسیار آید در میانه
تهی دستی در این بازار هستی / نمی دانم چرا از خود نرستی
برون آ یکسر از وسواس و پندار / که تا بینی حقیقت را پدیدار
ديوان اشعار، از آثار علامه حسن زاده
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 748
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0