بیداد رفت لاله بر باد رفتـه را
یا رب خزان چه بود بهار شکفته را
هر لاله ای که از دل این خاکدان دمید
نو کرد داغ ماتـم یاران رفته را
جز در صفای اشک دلم وا نمی شود
باران به دامن است هـوای گرفتـه را
وای ای مه دو هفته چه جای محاق بود
آخر محاق نیست که ماه دو هفتـه را
برخیـــز لاله بند گلوبند خـود بتــاب
آورده ام به دیده گهرهای سفته را
ای کاش ناله های چو من بلبلی حزین
بیـدار کـردی آن گل در خاک خفتـه را
گر سوزد استخوان جوانان شگفت نیست
تب موم سازد آهن و پـــــــــولاد تفتـه را
یارب چها به سینه این خاکدان در است
کس نیست واقف اینهمه راز نهفتـه را
راه عـدم نرفت کس از رهـــروان خاک
چون رفت خواهی اینهمه راه نـرفته را
لب دوخت هر کرا که بدو راز گفت دهر
تا باز نشنـود ز کس این راز گـفـتـه را
لعلی نسفت کلک در افشان شهریار
در رشته چون کشم در و لعل نسفته را
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 796
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0