□ کاسه جایی رود که باز آرد قدح:
هدیه را به کسی می دهند که هدیه بهتری باز دهد.
□ کاسه و کوزه را سر کسی شکستن:
دق دلی خود را سر کسی خالی کردن.
□ کاسه و کوزه کسی را به هم زدن:
موجب اذیت و آزار کسی شدن
□ کاشکی را کاشتند سبز نشد:
از بیان مطالب بی سر و ته نتیجه ای حاصل نمی شود.
□ کافر همه را به کیش خود پندارد:
هر کس نقش خویش را نبیند در آب.
□ کاه از تو کاهدان از توست :
اگر خوردنی مفت و مجانی هم بود به حدی بخور که دل درد نگیری
□ کاه را کوه کردن :
اغراق گویی نمودن.
□ کبوتر با کبوتر باز با باز:
همچون کسی که به وسیله او بتوان دیگری را بسوی خود جلب کرد.
□ کجا خوش است آنجا که دل خوش است :
بهشت جایی است که آزادی است .
□ کج نشستن و راست دیدن :
در هر حال راستگو بودن .
□ کدخدا را ببین ده را بچاپ:
به کمک کسی اختیار مردم بدبخت را به دست گرفتن .
□ کرم درخت از خود درخت است :
از ماست که بر ماست
□ کسی نگوید که دوغ من ترش است :
هر کسی که عقل خویش را به کمال نمایاند و ضرر خویش را به مجال.
□ کسی به کسی نیست :
حساب و کتابی در کار نیست .
□ کسی که خربزه خورد پای لرزش هم می نشیند :
فردی که انجام کاری را پذیرفت لازم است مشکلات و زحمات آن را هم تحمل کند.
□ کسی که خر را بالا برد پایین هم می تواند بیاورد:
رمز هر کاری درست کننده آن کار است
□ کسی که نمی داند خواجه حافظ شیرازی است :
کسی نیست که از راز مطلع نباشد .
□ کف دست مو ندارد :
بی پول و آس و پاس بودن .
□ کف دستن را که بود نکرده بوم :
علم و غیب نداشتم و نمی دانستم.
□ کفرش بالا آمدن :
آتشی شدن و حرفهای ناروا زدن.
□ کفگیر ته دیگ خوردن:
از هستی ساقط شدن.
□ کچل اگه طبیب بودی بهر خود دوا نمودی = کل اگه طبیب بودی بهر خود دوا نمودی:
اول خودت را اصلاح کن بعد دیگری را.
□ کلاه برداری کردن :
فریب دادن.
□ کلاه به سر کسی گذاشتن :
از بی اطلاعی کسی سو استفاده کردن.
□ کلاه خود را قاضی کردن :
از روی عقل ادراک و وجدان سنجیدن و قضاوت کردن.
□ کلک زدن :
با حیله و تزویر کار خود را پیش بردن.
□ کلک کسی را کندن :
شر مزاحم را کم کردن.
□ کم بخور همیشه بخور :
زیاده روی نکن تا محتاج نشوی.
□ کنفت شدن :
خرد شدن،دمق شدن.
□ کنگر خورده لنگر انداخته :
برای وقت گذرانی جای خوبی پیدا کرده است.
□ کوچه علی چپ:خود را به کوچه علی چپ زدن:
اظهار بی اطلاعی کردن
□ کور از خدا چه می خواهد دو چشم بینا:
فقط به چیز مورد نیاز توجه داشتن.
□ کوره سودای داشتن:
آشنایی مختصر با خواندن و نوشتن داشتن.
□ کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد :
مانند کفشدوزی که پای برهنه راه می رود.
□ کوه به کوه نمی رسه آدم به آدم می رسه:
آدمها به مساعدت و کمک یکدیگر محتاجند.
□ کی مرده کی زنده :
چه کسی می داند که حتما زنده خواهد بود.
□ کیپ تا کیپ نشستن :
اشخاص زیادی به ردیف نشستن.
□ کیف کسی کوک شدن :
اوضاع بر وفق مراد بودن.
□ کی کار شیطان است :
خودداری کردن از تعیین وقت شخصی.
□ کینه شتری داشتن :
شدیدا بد دل بودن.
حرف (گ)
□ گاو بی شاخ و دم :
آدم درشت هیکل و احمق .
□ گاو پیشانی سفید :
همه کس او را می شناسد .
□ گاوش زاییده است :
ضرر و زیانی متوجه او شده است .
□ گاو نه من شیری است :
کسی که با یک خطا و حرکت نادرست تمام خوبی ها و زحمات خود را ضایع سازد
□ گاهی به نعل و گاهی به میخ زدن :
ضمن گفتگو و کنایه زدن .
□ گدا بازی در آوردن :
پستی به خرج دادن .
□ گدا را چه یک نان بدهی چه یک نان بگیری :
از خوردن تا نخوردن یک نان تاثیری برایش حاصل نمی شود .
□ گربه برای رضای خدا موش نمی گیرد :
هیچکی حق خود را نادیده نمی گیرد .
□ گربه دزد چوب را که بر می دارد فرار می کنه :
آدم خطا کار ترسو است .
□ مثل گربه از هر طرف که بالا بیاندازی چهار دست و پا پایین می آید :
آدم سمجی است .
□ گربه را در حجله باید کشت :
هر کاری را باید از اول پایه آن محکم کرد و مواظب آن بود ..
□ گردن کجی کردن :
در خواست عاجزانه کردن .
□ گردن گرفتن :
تقبل کردن امری .
از روی اجبار کاری را به عهده گرفتن .
□ گردن من از مو باریکتر :
تسلیم بودن خود را ابراز کردن .
□ گردن نهادن :
قبول کردن .
□ گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی :
با صبر و بردباری همه مشکلات بر طرف می گردد.
□ گرگ باران دیده :
با تجربه و پخته بودن .
□ گرکدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست :
اگر در طلب چیزی تنبلی می کنی تقصیر دیگران چیست ؟
□ گرگ در لباس میش :
چهره ای زشت داشتن در پشت نقاب ، خوش صورت .
□ گرگ و میش از یک جا آب می خورند.
نهایت امنیت و عدالت برقرار است .
□ گر ما مقصریم تو دریای رحمتی :
گر چه خطا کاریم ما را به کرم و بزرگی ات ببخش.
□ گرم شدن بازار کسی :
کسب شهرت نیکو در میان مردم .
□ گرم گرفتن با کسی :
با کسی بیش از حد صمیمی بودن .
□ گرم و سرد روزگار چشیده :
کسی که تجربه بسیار دارد .
□ گره از کار کسی گشودن :
مشکلات کسی را حل کردن – مانع از سر راه کسی برداشتن .
□ گره در کار افتادن :
در کار پیچیدگی به وجود آمدن .
□ گز نکرده پاره نکن :
نه سنجیده اقدام به کاری نکن که از عواقبش بی خبری .
□ گفتند :روباه تخم می گذارد یا بچه ؟! گفتند :ازاین دم بریده هرچی بگی برمی آید :
از دست آدم حیله باز هر کاری بر می آید .
□ گل از گلش شکفتن :
بسیار خوشحال گردید .
□ گل بی عیب خداست :
کسی پیدا نمی شود که دارای عیب و نقصی نباشد .
□ گل پشت و رو ندارد :
تو مثلی گلی .
□ گل سر سبد بودن :
فردی که از هر جهت در میان عده ای ممتاز است .
□ گل و گشاد بودن :
شل و ول بودن.
□ گلی به جماعت :
به طعنه به کسی گویند که کاری خلاف انجام داده است .
□ گمان می کند علی آباد هم شهریه :
خیال خام در سر دارد .
□ گم و گور کردن :
از بین بردن چیزی – نابود کردن .
□ گناه دیگری را پای دیگری نمی نویسند :
هر کسی بار گناه خودش بر دوش می کشد .
□ گنج در خرابه است :
برای رسیدن به خوشبختی بایستی زحمت کشید .
□ گنجشک امسالی گنجشک پارسالی را قبول ندارد :
آدم جان گرفته و کوته فکری است.
□ گنج قارون داشتن :
ثروت بی اندازه داشتن .
□ گندش را در آورده :
بسیار بی خردی کرده و آبروریزی نموده است .
□ گندم از گندم بروید جو زجو :
هر چیزی را کاشتی همان را بر میداری – خوبی و بدی زندگی نتیجه اعمال توست .
□ گندم نمای جو فروش بودن :
در کار و معاله ای دو رو و فریبکاربودن :
□ گنه کرد در بلخ آهنگری به شو شتر زدند گردن مسگری :
نهایت بی عدالتی را می سازند .
□ گور به گور شده :(نفرین است ):
مثل جسدی که چندین بار از گوری به گوری به گوردیگر انتقال می دهند .
□ گور خود را گم کردن :
مزاحمت و شر خود را از سر مردم کم کردن .
□ گورم کجا بود که کفنم کجا باشد :
در این دنیای خدا هیچ چیزی ندارم .
حرف (ل)
□لالایی می شنوی چرا خوابت نمی بره :
آنچه به دیگران نصیحت می کنی چرا خود ت به کارنمی بندی .
□ لام تا کام صحبت نکردن :
لب از لب بر نداشتن – سکوت مطلق کردن .
□ لب از لب برداشتن :
به حرف آمدن ، سکوت را شکستن .
□ لب و لوچه ای آویزان شد :
دمق شدن از مطلب کسی .
□ لت و پار شدن :
به شدت صدمه دیدن .
□ لرزه به اندام کسی افتادن :
از پی آمدن حادثه ای وحشت کردن .
□ لعنت به کاسبی که مشتری خودش نمی شناسد :
هر کسی طرف خودش را بهتر از دیگران می شناسد .
□ لفتش دادن :
در انجام امری سهل انگاری کردن .
□ لقمه از دهان کسی گرفتن :
حق کسی را غضب نمودن.
□ لقمه به اندازه گلویت بردار:
به امری که در خور توان تو نیست تن در نده .
□ لقمه را از پشت سر به دهان گذاشتن :
کارها را وارونه انجام دادن .
□ لکاته بودن :
زشت بودن – زن بدکاره .
□ لگد به بخت خود زدن :
کار را انجام دادن که زیانش شامل حال خودش شود .
□ لنگر انداختن :
طولانی کردن اقامت خود در مکانی .
□ لوطی بازی درآوردن :
شر به پا کردن – بیهوده دست و دل باز بودن .
□ لوطی گری کردن :
جوانمردی و بخشش .
□ لیچار گفتن :
حرفهای بی سروته زدن – حرفهای مسخره زدن.
حرف (م)
□ ما آردمان را بیختیم و الکمان آویختیم :
وظایف خودمان را به انجام رسانیدیم .
□ ما را بخیر و تو به سلامت:
نتوانستم برای هر دوست و شریک خوبی باشم بهتر است دوستانه جدا شویم .
□ مار تا راست نشود به سوراخ نمی رود :
آدم تا راستی پیشه نکند موفق نمی شود .
□ مار خوش خط و خال :
خوش ظاهر و بد طن بودن .
□ مار در آستین پروراندن :
آدم شریری را جانبداری کردن .
□ مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد :
انسان خاطره تلخ و حادثه بد را فراموش نمی کند .
□ ماستمالی کردن :
سر و ته قضیه را آرام و بی صدا به هم آوردن .
□ مال بد بیخ ریش صاحبشه :
جنس نامرغوب را هیچ کس نمی پذیرد .
□ مال به یک جا می رود و ایمان به صد جا : مال را دزد می برد و صاحب مال به عده زیادی مشکوک می شود .
□ مال مفت و دل بی رحم :
کسی که دلش به حال مال دیگری نمی سورد .
□ ماما که دوتا شد زن سر بچه می ره :
مثل آشپز که دوتا شد آش یا شور می شه یا بی نمک .
□ ما و شمایی در کار نبودن :
یکرنگی و صداقت بین دو نفر یا بین جمعی .
□ ماه از کدام طرف در آمده :
عجبا که یکباره به یاد ما افتادی .
□ ماه همیشه زیر ابر نمی ماند :
سرانجام مردم هم از این راز با خبر خواهند شد .
□ ما هم خدایی داریم :
امید داریم که زندگی ما هم سر و صورتی بگیرد .
□ ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است :
هر وقت سودی نصیب شد آن غنیمت است .
□ مایه ای نداشتن :
خاصیتی نداشتن .
□ متلک بار کسی کردن :
کسی را مسخره کردن.
□ مثل آب حوض :
بی مزه و بد طعم بودن.
□ مثل آب خوردن:
سهل وآسان بودن.
□ مثل آش شله :
سست و بی حال.
□ مثل روز :
آشکار و روشن.
□ مثل اجل معلق :
ناگهان سر رسیدن .
□ مثل اسکلت :
لاغر و نحیف بودن .
□ مثل اشک چشم :
مایعی زلال و پاک بودن .
□ مثل خر :
نادان و کودن .
□ مثل الماس :
بسیار تیز و برنده و روشن .
□ مثل عنتر :
بد چهره بودن .
□ مثل رق ماسک :
ریزه میزه بودن .
□ مثل اینکه مویش را آتش زدند :
دفعا پیدایش شد .
□ مثل باد :
تند و سریع بودن – چالاک بودن .
□ مثل باران :
ریزش گلوله فراوان – اشک دمادم .
□ مثل بازار شام :
آشفته و در هم ریخته .
□ مثل بخت النصر :
آدم اخمو و خشمگین .
□ مثل برج زهر مار :
عصبانی و خشمگین بودن .
□ مثل برف :
بسیار سفید و خیره کننده .
□ مثل برق :
بسیار فرز و چالاک .
□ مثل برگ گل :
بسیار نازک و لطیف بودن .
□ مثل بره :
رام و اسیر .
□ مثل بلبل :
خوش آواز .
□ مثل بوقلمون :
کسی که هر لحظه به رنگی در می آید .
□ مثل پنجه آفتاب :
بسیار خوشکل و زیبا و جذاب بودن .
□ مثل پوست پیاز :
پارچه بسیار نازک یا هر چیز نازک دیگری .
□ مثل پوست کرگدن:
ز مخت و سخت.
□ مثل تگرگ :
بسیار سرد – آب سرد .
□ مثل جغد :
شوم و بد یمن .
□ مثل جواهر :
بسیار کمیاب .
□ مثل جهنم :
مکانی بسیار گرم و سوزنده .
□ مثل چشم آهو :
چشم درشت .
□ مثل چغندر:
سرخ سرخ .
□ مثل چوب :
خشک و بی حرکت .
□ مثل حاتم طایی :
بسیار بخشنده .
□ مثل حب نبات :
پسر بچه و دختر بچه قشنگ .
□ مثل حریر :
بسیار نرم .
□ مثل حمام زنانه :
مکان پر سرو صدا.
□ مثل خاکشیر:
دارای طبعی انعطاف پذیر .
□ مثل خر دجال :
کسی که همیشه سر و صدا و جنجالی را به راه می اندازد و عده ای را به دنبال خود می کشد .
□ مثل خرس :
چاق و قوی هیکل .
□ مثل خروس بی محل :
بی موقع حرف زدن – بی موقع جایی رفتن .
□ مثل سیب زمینی :
بی رگ و غیرت – بی خاصیت .
□ مثل زغال :
سیاه سیاه .
□ مثل رستم :
بالا بلند و قوی .
□ مثل روباه :
مکار و حیله گر .
□ مثل زالو :
بسیار چسبنده و سمج .
□ مثل زردچوبه :
بسیار زرد رنگ .
□ مثل زنها :
بی تابی کردن و نیشگون گرفتن.
□ مثل زهر مار :
بسیار تلخ بودن .
□ مثل سرکه هفت ساله :
در نهایت ترشی و بی مزگی .
□ مثل دزد سرگردنه :
کاسبی که جنس هایش را با قیمت چند برابر می فروشد .
□ مثل سگ :
خشمگین و عصبانی .
□ مثل سگ جان کندن :
مشقت بسیار متحمل شدن – رنج فراوان بردن .
□ مثل سگ زوزه کشیدن :
بیخودی بانگ وفریاد زدن .
□ مثل سگ موس موس کردن :
دور و بر کسی گشتن و چاپلوسی کردن.
□ مثل سگ وگربه :
دو نفر که با هم دائم درگیری می کنند .
□ مثل سگ هفت جان دارد :
کسی که تحملش زیاد است .
□ مثل سنگ پا :
بسیار زمخت و خشن است.
□ مثل سنگ صبور است :
بسیار ستمکش و صبور است .
□ مثل سیبی که از وسط دو نصف کرده باشند :
دو نفری که شکل و شباهت یکدیگر باشند .
□ مثل سیر و سرکه جوشیدن :
بسیار نگران و عصبانی بودن .
□ مثل شاخ شمشاد :
بلند بالا با اندامی آراسته .
□ مثل شتر :
کسی که قدمهایش بلند و آهسته بر می دارد .
□ مثل شفته :
پلو و کته ای که به هم چسبیده و مثل خمیر شده باشد .
□ مثل شمر ذی الجوشن :
قصی القب و بی رحم .
□ مثل شمع :
دلسوز و گریان .
□ مثل شیشه :
بسیار نازک و ترد و شکننده.
□ مثل طبل تو خالی :
آدمی که ظاهرا بزرگ جلوه می کند اما در باطن پوچ و تو خالی و بی کفایت است .
□ مثل عروس :
این تشبیهی است برای اسب خوش اندام ، همچنین وسائط نقلیه .
□ مثل زنبور :
تشبیهی است به خربزه ای که شیرین باشد .
□ مثل غریبه ها :
منزوی شدن از دیگران و به کنجی نشستن .
□ مثل غنچه :
دهان کوچک .
□ مثل غول بیابان :
هیکل نتراشیده و نخراشیده .
□ مثل فلفل :
تند و تیز و چالاک .
□ مثل قبر :
جایی که که بسیار تنگ است .
□ مثل قبرستان :
محلی که خالی از تحریک است :
□ مثل قرص ماه :
با صورتی گرد و سفید و جذاب .
□ مثل قند :
تشبیهی است برای بعضی از میوه ها مثل انار .
□ مثل کارد و خون :
دشمنی بیش از حدی که بین دو نفری حاکم باشد .
□ مثل کاروانسرا :
خانه ای که بی در و دروازه باشد و پای کسی در آن باز باشد .
□ مثل کبک سرش را زیر برف کرده :
خودش متوجه کارهای خلافش نیست و فکر میکند دیگران نمیز او را نمی بینند.
□ مثل لر دوغ ندیده :
شخصی که با حرص و ولع چیزی را بخورد .
□ مثل لیموی زرد کرده :
بسیار نحیف و زرنگ.
□ مثل کف دست.
صاف و بی مو
□ مثل گاو :
بسیار پرخور و شکمو و نادان .
□ مثل گردن زرافه:
گردنی باریک و بلند .
□ مثل گوشت قربانی :
حیف و میل شدن چیزی .
□ مثل لیلی و مجنون :
دو نفری که عاشق یکدیگر باشند .
□ مثل مادر :
غمخوار و مهربان .
□ مثل مار زخم خورده :
کسی که کینه ای دارد .
□ مثل مار گزیده :
از درد به خود می پیچد .
□ مثل ماه شب چهارده :
بسیار زیبا و جذاب .
□ مثل ماهی از آب بیرون افتاده :
بی قرار و مضطراب .
□ مثل میت :
سست و بی حال و بی خاصیت .
□مثل مرغ کرک (کرخ)
در محلی به مدت زیاد جا خوش کردن .
□ مثل مورچه :
آدم حریص
□ مثل مور و ملخ
عده ی زیادی که در جایی تجمع کرده باشند .
□ مثل موش آب کشیده :
به طعنه به کسی گویند که خیس آب شده باشند .
□ مثل میمون :
شخصی که حرکات تمسخر آمیزی در می آورد .
□ مثل یابو :
بسیار خرفت است و حواسش به اطرافش نیست .
□ مثل یخچال :
جایی که بسیار سرد و نمور است .
□ مچ کسی را گرفتن :
راز و اسرار کسی بر ملا شدن .
□ محل سگ هم به کسی گذاشتن :
به طور محسوس و زننده بی اعتنا کردن به کسی .
□مرد باید که در کشاکش دهر سنگ دیرین آسیا باشد :
مقاومت در برابر ناملایمات روزگار .
□ مردم داری کردن :
با مردم خوشرفتاری کردن .
□ مردن یک بار شیون یک بار :
آنچه شدنی است بهتر است بشود و تشویش خاطر نماند .
□ مرده شوی کسی بردن :
نفرین کسی کردن .
□ مرغ یک پا دارد :
آدم لجوجی است و سمج و از تصمیم خودش بر نمی گردد .
□ مرغی که انجیر می خورد نوکش کج است :
هر شخصی در کارش مهارت دارد .
□ مسلمان نشنودکافر نبیند :
این بلا و مصیبت نصیب هیچ انسانی نگردد.
□ مشتش باز شد :
دروغ و نیرنگش بر ملا شد .
□ مشت بر سندان کوبیدن :
کار بی نتیجه انجام دادن .
□ مشت نمونه ی خروار است :
یک مقدار نشانه بسیار است .
□ مشک آن است که ببوید نه عطار بگوید:
هر کسی باید خودش خاصیت داشته باشد نه دیگری به دروغ تعریفش نماید.
□ معرکه راه انداختن :
دعوا و مرافعه بر پا ساختن .
□ مغز کسی را خوردن :
باپرچانگی و حرف زیاد کسی را خسته کردن .
□ مکوب در کسی تا درت نکوبند :
اگر می خواهی آسوده باشی مردم آزاری مکن .
□ مگر اینجا سر گرد نه است :
چرا پیش از از خودت می خوای – چرا هر کسی به فکر تجاوز است .
□ مگر اینجا کاروانسرا است:
چرا هر کسی سر زده وارد می شود .
□ مگر پشت گوشت را ببینی :
هیچ گاه آن کس یا آن چیز را نخواهی دید .
□ مگر تخم دو زرده گذاشته :
وجودت ازرشی ندارد – کار مهمی که انجام نداده است
□ مگر جهود گیر آورده اید :
چرا این همه او را می زنید .
□ مگر خوشی زیر دلت زده :
چرا کاری می کنی که آسودگیت زایل گردد .
□ مگر ریشت را در آسیاب سفید کرده ای :
با این همه عمر تجربه راست و درستی نداری .
□ مگر سر شیر آورده ای :
مگر کار مهمی انجام داده ای که این همه توقع داری .
□ مگر سگ هارم گرفته :
چرا با این و آن دعوا می کنی .
□ مگر شش ماهه به دنیا آمدی :
چرا این قدرعجله داری .
□ مگر صاحبش مرده است :
به این قیمت مفت که می خواهید نمی دهم .
□ مگر کشتی هایت غرق شده است :
چرا این همه ماتم گرفته ای .
□ مگر کف دستم را بو کرده بودم :
من که از پیش آمد این کار اطلاعی نداشتم – چه می دانستم .
□ ما که نگفتیم بالای چشمت ابروست :
ما که به تو چیزی نگفتیم که بدت آمد .
□ مال خودش از گلویش پایین نمی رود :
آدم خسیس و سو استفاده کنی است .
□ مگر هفت ماهه به دنیا آمده ای :
به آدم عجول می گویند .
□ ممه را لولو برد :
آن چیزی را که طالبش هستی دیگر وجود ندارد .
□ من درآوردی :
از پیش خود کاری را انجام دادن .
□ من من کردن :
بریده بریده حرف زدن – واضح حرف نزدن .
□ من دوتا پیرهن بیشتراز تو پاره کرده ام :
تجربه من هر چه باشد بیشتر از تو است .
□ مو در آوردن زبان :
تکرار موضوعی بدون هیچ نتیجه ای .
□ مور مور کردن :
تب و لرز خفیف .
□ موش مرده :
آدمی که بسیار حیله باز است .
□ مو نزدن :
هیچ تفاوتی با هم نداشتن .
□ موی دماغ کسی شدن :
مزاحمت برای کسی فراهم نمودن .
□ مهمان خر صاحبخانه است :
به شوخی به مهمان گفته می شود که میزبان هر چه حاضر نماید بر آن رضایت دهد.
□ میراث خرس به کفتار می رسد :
نتیجه زحمت یکی دیگری می برد .
حرف (ن)
□ ناز شستت :
آفرین بر تو – حق زحمت را باید دریافت کنی .
□ نا کار کردن :
از کار انداختن کسی به وسیله ضربه ای سخت .
□ نام در کردن :
یعنی مشهور شدن .
□ نان را به نرخ روز خوردن :
بوقلمون صفت بودن – آدم منافق – دو رنگ .
□ نانش توی روغن است :
روزگارش بر وفق مراد است .
□ نانش را آجر کردن :
نان روی کسی بریدن – مانع پیشرفت کسی شدن .
:: موضوعات مرتبط:
ادبیات ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1262
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0