عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



 


کاسه جایی رود که باز آرد قدح:

هدیه را به کسی می دهند که هدیه بهتری باز دهد.

کاسه و کوزه را سر کسی شکستن:

دق دلی خود را سر کسی خالی کردن.

کاسه و کوزه کسی را به هم زدن:

موجب اذیت و آزار کسی شدن

کاشکی را کاشتند سبز نشد:

از بیان مطالب بی سر و ته نتیجه ای حاصل نمی شود.

کافر همه را به کیش خود پندارد:

هر کس نقش خویش را نبیند در آب.

کاه از تو کاهدان از توست :

اگر خوردنی مفت و مجانی هم بود به حدی بخور که دل درد نگیری

کاه را کوه کردن :

اغراق گویی نمودن.

کبوتر با کبوتر باز با باز:

همچون کسی که به وسیله او بتوان دیگری را بسوی خود جلب کرد.

کجا خوش است آنجا که دل خوش است :

بهشت جایی است که آزادی است .

کج نشستن و راست دیدن :

در هر حال راستگو بودن .

کدخدا را ببین ده را بچاپ:

به کمک کسی اختیار مردم بدبخت را به دست گرفتن .

کرم درخت از خود درخت است :

از ماست که بر ماست

کسی نگوید که دوغ من ترش است :

هر کسی که عقل خویش را به کمال نمایاند و ضرر خویش را به مجال.

کسی به کسی نیست :

حساب و کتابی در کار نیست .

کسی که خربزه خورد پای لرزش هم می نشیند :

فردی که انجام کاری را پذیرفت لازم است مشکلات و زحمات آن را هم تحمل کند.

کسی  که خر را بالا برد پایین هم می تواند بیاورد:

رمز هر کاری درست کننده آن کار است

کسی که نمی داند خواجه حافظ شیرازی است :

کسی نیست که از راز مطلع نباشد .

کف دست مو ندارد :

بی پول و آس و پاس بودن .

کف دستن را که بود نکرده بوم :

علم و غیب نداشتم و نمی دانستم.

کفرش بالا آمدن :

آتشی شدن و حرفهای ناروا  زدن.

کفگیر ته دیگ خوردن:

از هستی ساقط شدن.

کچل اگه طبیب بودی بهر خود دوا نمودی = کل اگه طبیب بودی بهر خود دوا نمودی:

اول خودت را اصلاح کن بعد دیگری را.

کلاه برداری کردن :

فریب دادن.

کلاه به سر کسی گذاشتن :

از بی اطلاعی کسی سو استفاده کردن.

کلاه خود را قاضی کردن :

از روی عقل ادراک و وجدان سنجیدن و قضاوت کردن.

کلک زدن :

با حیله و تزویر کار خود را پیش بردن.

کلک کسی را کندن :

شر مزاحم را کم کردن.

□ کم بخور همیشه بخور :

زیاده روی نکن تا محتاج نشوی.

□ کنفت شدن :

خرد شدن،دمق شدن.

□ کنگر خورده لنگر انداخته :

برای وقت گذرانی جای خوبی پیدا کرده است.

□ کوچه علی چپ:خود را به  کوچه علی چپ زدن:

اظهار بی اطلاعی کردن

□ کور از خدا چه می خواهد دو چشم بینا:

فقط به چیز مورد نیاز توجه داشتن.

□ کوره سودای داشتن:

آشنایی مختصر با  خواندن و نوشتن داشتن.

□ کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد :

مانند کفشدوزی که پای برهنه راه می رود.

□ کوه به کوه نمی رسه آدم به آدم می رسه:

آدمها به مساعدت و کمک یکدیگر محتاجند.

□ کی مرده کی زنده :

چه کسی می داند که حتما زنده خواهد بود.

□ کیپ تا کیپ نشستن :

اشخاص زیادی به ردیف نشستن.

□ کیف کسی کوک شدن :

اوضاع بر وفق مراد بودن.

□ کی کار شیطان است :

خودداری کردن از تعیین وقت شخصی.

□ کینه شتری داشتن :

شدیدا بد دل بودن.

 

 

حرف (گ)

□      گاو بی شاخ و دم :

آدم درشت هیکل و احمق .

□      گاو پیشانی سفید :

همه کس او را می شناسد .

□      گاوش زاییده است :

ضرر و زیانی متوجه او شده است .

□      گاو نه من شیری است :

کسی که با یک خطا و حرکت نادرست تمام خوبی ها و زحمات خود را ضایع سازد

□      گاهی به نعل و گاهی به میخ زدن :

ضمن گفتگو و کنایه زدن .

□      گدا بازی در آوردن :

پستی به خرج دادن .

□      گدا را چه یک نان بدهی چه یک نان بگیری :

از خوردن تا نخوردن یک نان تاثیری برایش حاصل نمی شود .

□      گربه برای رضای خدا موش نمی گیرد :

هیچکی حق خود را نادیده نمی گیرد .

□ گربه دزد چوب را که بر می دارد فرار می کنه :

آدم خطا کار ترسو است .

□      مثل گربه از هر طرف که بالا بیاندازی چهار دست و پا پایین می آید :

آدم سمجی است .

□ گربه را در حجله باید کشت :

هر کاری را باید از اول پایه آن محکم کرد و مواظب آن بود ..

□      گردن کجی کردن :

در خواست عاجزانه کردن .

□      گردن گرفتن :

تقبل کردن امری .

از روی اجبار کاری را به عهده گرفتن .

□      گردن من از مو باریکتر :

تسلیم بودن خود را ابراز کردن .

□      گردن نهادن :

قبول کردن .

□      گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی :

با صبر و بردباری همه مشکلات بر طرف می گردد.

□      گرگ باران دیده :

با تجربه و پخته بودن .

□      گرکدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست :

اگر در طلب چیزی تنبلی می کنی تقصیر دیگران چیست ؟

□      گرگ در لباس میش :

چهره ای زشت داشتن در پشت نقاب ، خوش صورت .

□      گرگ و میش از یک جا آب می خورند.

نهایت امنیت و عدالت برقرار است .

□      گر ما مقصریم تو دریای رحمتی :

گر چه خطا کاریم ما را به کرم و بزرگی ات ببخش.

□      گرم شدن بازار کسی :

کسب شهرت نیکو در میان مردم .

□      گرم گرفتن با کسی :

با کسی بیش از حد صمیمی بودن .

□      گرم و سرد روزگار چشیده :

کسی که تجربه بسیار دارد .

□      گره از کار کسی گشودن :

مشکلات کسی را حل کردن – مانع از سر راه کسی برداشتن .

□      گره در کار افتادن :

در کار پیچیدگی به وجود آمدن .

□      گز نکرده پاره نکن :

نه سنجیده اقدام به کاری نکن که از عواقبش بی خبری .

□      گفتند :روباه تخم می گذارد یا بچه ؟! گفتند :ازاین دم بریده هرچی بگی برمی آید :

از دست آدم حیله باز هر کاری بر می آید .

□      گل از گلش شکفتن :

بسیار خوشحال گردید .

□      گل بی عیب خداست :

کسی پیدا نمی شود که دارای عیب و نقصی نباشد .

□      گل پشت و رو ندارد :

تو مثلی گلی .

□      گل سر سبد بودن :

فردی که از هر جهت در میان عده ای ممتاز است .

□      گل و گشاد بودن :

شل و ول بودن.

□      گلی به جماعت :

به طعنه به کسی گویند که کاری خلاف انجام داده است .

□      گمان می کند علی آباد هم شهریه :

خیال خام در سر دارد .

□      گم و گور کردن :

از بین بردن چیزی – نابود کردن .

□      گناه دیگری را پای دیگری نمی نویسند :

هر کسی بار گناه خودش بر دوش می کشد .

□      گنج در خرابه است :

برای رسیدن به خوشبختی بایستی زحمت کشید .

□      گنجشک امسالی گنجشک پارسالی را قبول ندارد :

آدم جان گرفته و کوته فکری است.

□      گنج قارون داشتن :

ثروت بی اندازه داشتن .

□ گندش را در آورده :

بسیار بی خردی کرده و آبروریزی نموده است .

□      گندم از گندم بروید جو زجو :

هر چیزی را کاشتی همان را بر میداری – خوبی و بدی زندگی نتیجه اعمال توست .

□      گندم نمای جو فروش بودن :

در کار و معاله ای دو رو و فریبکاربودن :

□ گنه کرد در بلخ آهنگری          به شو شتر زدند گردن مسگری :

نهایت بی عدالتی را می سازند .

□      گور به گور شده :(نفرین است ):

مثل جسدی که چندین بار از گوری به گوری به گوردیگر انتقال می دهند .

□      گور خود را گم کردن :

مزاحمت و شر خود را از سر مردم کم کردن .

□      گورم کجا بود که کفنم کجا باشد :

در این دنیای خدا هیچ چیزی ندارم .

حرف (ل)

□لالایی می شنوی چرا خوابت نمی بره :

آنچه به دیگران نصیحت می کنی چرا خود ت به کارنمی بندی .

□      لام تا کام صحبت نکردن :

لب از لب بر نداشتن – سکوت مطلق کردن .

□      لب از لب برداشتن :

به حرف آمدن ، سکوت را شکستن .

□      لب و لوچه ای آویزان شد :

دمق شدن از مطلب کسی .

□      لت و پار شدن :

به شدت صدمه دیدن .

□      لرزه به اندام کسی افتادن :

از پی آمدن حادثه ای وحشت کردن .

□      لعنت به کاسبی که مشتری خودش نمی شناسد :

هر کسی طرف خودش را بهتر از دیگران می شناسد .

□      لفتش دادن :

در انجام امری سهل انگاری کردن .

□      لقمه از دهان کسی گرفتن :

حق کسی را غضب نمودن.

□      لقمه به اندازه گلویت بردار:

به امری که در خور توان تو نیست تن در نده .

□      لقمه را از پشت سر به دهان گذاشتن :

کارها را وارونه انجام دادن .

 

□      لکاته بودن :

زشت بودن – زن بدکاره .

□      لگد به بخت خود زدن :

کار را انجام دادن که زیانش شامل حال خودش شود .

□      لنگر انداختن :

طولانی کردن اقامت خود در مکانی .

□      لوطی بازی درآوردن :

شر به پا کردن – بیهوده دست و دل باز بودن .

□      لوطی گری کردن :

جوانمردی و بخشش .

□      لیچار گفتن :

حرفهای بی سروته زدن – حرفهای مسخره زدن.

حرف (م)

 

□      ما آردمان را بیختیم و الکمان آویختیم :

وظایف خودمان را به انجام رسانیدیم .

□      ما را بخیر و تو به سلامت:

 نتوانستم برای هر دوست و شریک خوبی باشم بهتر است دوستانه جدا شویم .

□      مار تا راست نشود به سوراخ نمی رود :

آدم تا راستی پیشه نکند موفق نمی شود .

□      مار خوش خط و خال :

خوش ظاهر و بد طن بودن .

□      مار در آستین پروراندن :

آدم شریری را جانبداری کردن .

□      مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد :

انسان خاطره تلخ و حادثه بد را فراموش نمی کند .

□      ماستمالی کردن :

سر و ته قضیه را آرام و بی صدا به هم آوردن .

□      مال بد بیخ ریش صاحبشه :

جنس نامرغوب را هیچ کس نمی پذیرد .

□ مال به یک جا می رود و ایمان به صد جا :                                                                                   مال را دزد می برد و صاحب مال به عده زیادی مشکوک می شود .

 

□      مال مفت و دل بی رحم :

کسی که دلش به حال مال دیگری نمی سورد .

□      ماما که دوتا شد زن سر بچه می ره :

مثل آشپز که دوتا شد آش یا شور می شه یا بی نمک .

□      ما و شمایی در کار نبودن :

یکرنگی و صداقت بین دو نفر یا بین جمعی .

□      ماه از کدام طرف در آمده :

عجبا که یکباره به یاد ما افتادی .

□      ماه همیشه زیر ابر نمی ماند :

سرانجام مردم هم از این راز با خبر خواهند شد .

□      ما هم خدایی داریم :

امید داریم که زندگی ما هم سر و صورتی بگیرد .

□      ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است :

هر وقت سودی نصیب شد آن غنیمت است .

□      مایه ای نداشتن :

خاصیتی نداشتن .

 □  متلک بار کسی کردن :

کسی را مسخره کردن.

□ مثل آب حوض :

بی مزه و بد طعم بودن.

□ مثل آب خوردن:

سهل وآسان بودن.

□ مثل آش شله :

سست و بی حال.

□ مثل روز :

آشکار و روشن.

□ مثل اجل معلق :

ناگهان سر رسیدن .

□ مثل اسکلت :

لاغر و نحیف بودن .

□ مثل اشک چشم :

مایعی زلال و پاک بودن .

□ مثل خر :

نادان و کودن .

□ مثل الماس :

بسیار تیز و برنده و روشن .

□ مثل عنتر :

بد چهره بودن .

□ مثل رق ماسک :

ریزه میزه بودن .

□      مثل اینکه مویش را آتش زدند :

دفعا پیدایش شد .

□      مثل باد :

تند و سریع بودن – چالاک بودن .

□      مثل باران :

ریزش گلوله فراوان – اشک دمادم .

□      مثل بازار شام :

آشفته و در هم ریخته .

□      مثل بخت النصر :

آدم اخمو و خشمگین .

□      مثل برج زهر مار :

عصبانی و خشمگین بودن .

□      مثل برف :

بسیار سفید و خیره کننده .

□      مثل برق :

بسیار فرز و چالاک .

□      مثل برگ گل :

بسیار نازک و لطیف بودن .

□      مثل بره :

رام و اسیر .

□      مثل بلبل :

خوش آواز .

□      مثل بوقلمون :

کسی که هر لحظه به رنگی در می آید .

□      مثل پنجه آفتاب :

بسیار خوشکل و زیبا و جذاب بودن .

□      مثل پوست پیاز :

پارچه بسیار نازک یا هر چیز نازک دیگری .

□      مثل پوست کرگدن:

ز مخت و سخت.

□ مثل تگرگ :

بسیار سرد – آب سرد .

□      مثل جغد :

شوم و بد یمن .

□      مثل جواهر :

بسیار کمیاب .

□      مثل جهنم :

مکانی  بسیار گرم و سوزنده .

□      مثل چشم آهو :

چشم درشت .

□      مثل چغندر:

سرخ سرخ .

□      مثل چوب :

خشک و بی حرکت .

□      مثل حاتم طایی :

بسیار بخشنده .

□      مثل حب نبات :

پسر بچه و دختر بچه قشنگ .

□      مثل حریر :

بسیار نرم .

□      مثل حمام زنانه :

مکان پر سرو صدا.

□      مثل خاکشیر:

دارای طبعی انعطاف پذیر .

□      مثل خر دجال :

کسی که همیشه سر و صدا و جنجالی را به راه می اندازد و عده ای را به دنبال خود می کشد .

□ مثل خرس :

چاق و قوی هیکل .

□      مثل خروس بی محل :

بی موقع حرف زدن – بی موقع جایی رفتن .

□      مثل سیب زمینی :

بی رگ و غیرت – بی خاصیت .

□      مثل زغال :

سیاه سیاه .

□      مثل رستم :

بالا بلند و قوی .

□      مثل روباه :

مکار و حیله گر .

□      مثل زالو :

بسیار چسبنده و سمج .

□      مثل زردچوبه :

بسیار زرد رنگ .

□ مثل زنها :

بی تابی کردن و نیشگون گرفتن.

□ مثل زهر مار :

بسیار تلخ بودن .

□ مثل سرکه هفت ساله :

در نهایت ترشی و بی مزگی .

□ مثل دزد سرگردنه :

کاسبی که جنس هایش را با قیمت چند برابر می فروشد .

□      مثل سگ :

خشمگین و عصبانی .

□ مثل سگ جان کندن :

مشقت بسیار متحمل شدن – رنج فراوان بردن .

□ مثل سگ زوزه کشیدن :

بیخودی بانگ وفریاد زدن .

□ مثل سگ موس موس کردن :

دور و بر کسی گشتن و چاپلوسی کردن.

□ مثل سگ وگربه :

دو نفر که با هم دائم درگیری می کنند .

□ مثل سگ هفت جان دارد :

کسی که تحملش زیاد است .

□ مثل سنگ پا :

بسیار زمخت و خشن است.

□ مثل سنگ صبور است :

بسیار ستمکش و صبور است .

□ مثل سیبی که از وسط دو نصف کرده باشند :

دو نفری که شکل و شباهت یکدیگر باشند .

□ مثل سیر و سرکه جوشیدن :

بسیار نگران و عصبانی بودن .

□ مثل شاخ شمشاد :

بلند بالا با اندامی آراسته .

□ مثل شتر :

کسی که قدمهایش بلند و آهسته بر می دارد .

□ مثل شفته :

پلو و کته ای که به هم چسبیده و مثل خمیر شده باشد .

□ مثل شمر ذی الجوشن :

قصی القب و بی رحم .

□ مثل شمع :

دلسوز و گریان .

□ مثل شیشه :

بسیار نازک و ترد و شکننده.

مثل طبل تو خالی :

آدمی که ظاهرا بزرگ جلوه می کند اما در باطن پوچ و تو خالی و بی کفایت است .

مثل عروس :

این تشبیهی است برای اسب خوش اندام ، همچنین وسائط نقلیه .

مثل زنبور :

تشبیهی است به خربزه ای که شیرین باشد .

مثل غریبه ها :

منزوی شدن از دیگران و به کنجی نشستن .

مثل غنچه :

دهان کوچک .

□ مثل غول بیابان :

هیکل نتراشیده و نخراشیده .

□ مثل فلفل :

تند و تیز و چالاک .

□ مثل قبر :

جایی که که بسیار تنگ است .

□ مثل قبرستان :

محلی  که خالی از تحریک است :

□ مثل قرص ماه :

با صورتی گرد و سفید و جذاب .

□ مثل قند :

تشبیهی است برای بعضی از میوه ها مثل انار .

□ مثل کارد و خون :

دشمنی بیش از حدی که بین دو نفری حاکم باشد .

□ مثل کاروانسرا :

خانه ای که بی در و دروازه باشد و پای کسی در آن باز باشد .

□ مثل کبک سرش را زیر برف کرده :

خودش متوجه کارهای خلافش نیست و فکر میکند دیگران نمیز او را نمی بینند.

□ مثل لر دوغ ندیده :

شخصی که با حرص و ولع چیزی را بخورد .

□ مثل لیموی زرد کرده :

بسیار نحیف و زرنگ.

□ مثل کف دست.

صاف و بی مو

□ مثل گاو :

بسیار پرخور و شکمو و نادان .

□ مثل گردن زرافه:

گردنی باریک و بلند .

□ مثل گوشت قربانی :

حیف و میل شدن چیزی .

□ مثل لیلی و مجنون :

دو نفری که عاشق یکدیگر باشند .

□ مثل مادر :

غمخوار و مهربان .

□ مثل مار زخم خورده :

کسی که کینه ای دارد .

□ مثل مار گزیده :

از درد به خود می پیچد .

□ مثل ماه شب چهارده :

بسیار زیبا و جذاب .

□ مثل ماهی از آب بیرون افتاده :

بی قرار و مضطراب .

□ مثل میت :

سست و بی حال و بی خاصیت .

□مثل مرغ کرک (کرخ)

در محلی به مدت زیاد جا خوش کردن .

□ مثل مورچه :

آدم حریص

□ مثل مور و ملخ

عده ی زیادی که در جایی تجمع کرده باشند .

□ مثل موش آب کشیده :

به طعنه به کسی گویند که خیس آب شده باشند .

□ مثل میمون :

شخصی که حرکات تمسخر آمیزی در می آورد .

□ مثل یابو :

بسیار خرفت است و حواسش به اطرافش نیست .

□ مثل یخچال :

جایی که بسیار سرد و نمور است .

□ مچ کسی را گرفتن :

راز و اسرار کسی بر ملا شدن .

□ محل سگ هم به کسی گذاشتن :

به طور محسوس و زننده  بی اعتنا کردن به کسی .

□مرد باید که در کشاکش دهر    سنگ دیرین آسیا باشد :

مقاومت در برابر ناملایمات روزگار .

□ مردم داری کردن :

با مردم خوشرفتاری کردن .

□ مردن یک بار شیون یک بار :

آنچه شدنی است بهتر است بشود و تشویش خاطر نماند .

□ مرده شوی کسی بردن :

نفرین کسی کردن .

□ مرغ یک پا دارد :

آدم لجوجی است و سمج و از تصمیم خودش بر نمی گردد .

□ مرغی که انجیر می خورد نوکش کج است :

هر شخصی در کارش مهارت دارد .

□ مسلمان نشنودکافر نبیند :

این بلا و مصیبت نصیب هیچ انسانی نگردد.

□ مشتش باز شد :

دروغ و نیرنگش بر ملا شد .

□ مشت بر سندان کوبیدن :

کار بی نتیجه انجام دادن .

□ مشت نمونه ی خروار است :

یک مقدار نشانه  بسیار است .

□ مشک آن است که ببوید نه عطار بگوید:

هر کسی باید خودش خاصیت داشته باشد نه دیگری به دروغ تعریفش نماید.

□ معرکه راه انداختن :

دعوا و مرافعه بر پا ساختن .

□ مغز کسی را خوردن :

باپرچانگی و حرف زیاد کسی را خسته کردن .

□ مکوب در کسی تا درت نکوبند :

اگر می خواهی آسوده باشی مردم آزاری مکن .

□ مگر اینجا سر گرد نه است :

چرا پیش از از خودت می خوای – چرا هر کسی  به  فکر تجاوز است .

□ مگر اینجا کاروانسرا است:

چرا هر کسی سر زده وارد می شود .

□ مگر پشت گوشت را ببینی :

هیچ گاه آن کس یا  آن چیز را نخواهی دید .

□ مگر تخم دو زرده گذاشته :

وجودت ازرشی ندارد – کار مهمی که انجام نداده است

□ مگر جهود گیر آورده اید :

چرا این همه او را می زنید .

□ مگر خوشی زیر دلت زده :

چرا کاری می کنی که آسودگیت زایل گردد .

□ مگر ریشت را در آسیاب سفید کرده ای :

با این همه عمر تجربه راست و درستی نداری .

□ مگر سر شیر آورده ای :

مگر کار مهمی انجام داده ای که این همه توقع داری .

□ مگر سگ هارم گرفته :

چرا با این و آن دعوا می کنی .

□ مگر شش ماهه به دنیا آمدی :

چرا این قدرعجله داری .

□ مگر صاحبش مرده است :

به این قیمت مفت که می خواهید نمی دهم .

□ مگر کشتی هایت غرق شده است :

چرا این همه ماتم گرفته ای .

□ مگر کف دستم را بو کرده بودم :

من که از پیش آمد این کار اطلاعی نداشتم – چه می دانستم .

□ ما که نگفتیم بالای چشمت ابروست :

ما که به تو چیزی نگفتیم که بدت آمد .

□ مال خودش از گلویش پایین نمی رود :

آدم خسیس و سو استفاده کنی است .

□ مگر هفت ماهه به دنیا آمده ای :

به آدم عجول می گویند .

□ ممه را لولو برد :

آن چیزی را که طالبش هستی دیگر وجود ندارد .

□ من درآوردی :

از پیش خود کاری را انجام دادن .

□ من من کردن :

بریده بریده حرف زدن – واضح حرف نزدن .

□ من دوتا پیرهن بیشتراز تو پاره کرده ام :

تجربه من هر چه باشد بیشتر از تو است .

□ مو در آوردن زبان :

تکرار موضوعی بدون هیچ نتیجه ای .

□ مور مور کردن :

تب و لرز خفیف .

□ موش مرده :

آدمی که بسیار حیله باز است .

□ مو نزدن :

هیچ تفاوتی با هم نداشتن .

□ موی دماغ کسی شدن :

مزاحمت برای کسی فراهم نمودن .

□ مهمان خر صاحبخانه است :

به شوخی به مهمان گفته می شود که میزبان هر چه حاضر نماید بر آن رضایت دهد.

□ میراث خرس به کفتار می رسد :

نتیجه زحمت یکی دیگری می برد .

 

حرف (ن)

□ ناز شستت :

آفرین بر تو – حق زحمت را باید دریافت کنی .

□ نا کار کردن :

از کار انداختن کسی به وسیله ضربه ای سخت .

□ نام در کردن :

یعنی مشهور شدن .

□ نان را به نرخ روز خوردن :

بوقلمون صفت بودن – آدم منافق – دو رنگ .

□ نانش توی روغن است :

روزگارش بر وفق مراد است .

□ نانش را آجر کردن :

نان روی کسی بریدن – مانع پیشرفت کسی شدن .



:: موضوعات مرتبط: ادبیات , ,
:: بازدید از این مطلب : 1254

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 4 مرداد 1391
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان Harmonic... و آدرس bahram3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com