آهسته در گوش تــو نجـوا کردم ای دوست
چون کشتی نوح عزم دریا کردم ای دوست
در قیل و قال زندگی چـون مــــرغ زخمی
آواز خوان این گوشه بلوا کردم ای دوست
ماه مـــــرداد است و گل اندر باغ و بـوسـتـان
از بی کسی احساس سرماکردم ای دوست
رســم رفـــــاقت گـــر نــدارد این زمـانـه
امروز بگذر قصد فـــردا کـردم ای دوست
از عشق لیلی ذره ای بــــر جــــــــــــانم افتــــاد
سر گشته مجنون سوی صحرا کردم ای دوست
خواهـم که از عشق تـو دیـوانی بســازم
از شرم چشمان تو پروا کردم ای دوست
گر من حدیث عــاشقی گفتــم بدینسان
با تاب گیسوی تـو تنـها کــردم ای دوست
:: موضوعات مرتبط:
شعر عاشقانه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1100
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4